(همون خانوم والده) Hayedeh
@khanoomvaledeh
Followers
1,502
Following
634
Media
373
Statuses
9,744
ای که شصت رفت و در خوابی یعنی ممکنه این چند روزه رو دریابی؟
هیچ جا و همه جا
Joined January 2017
Don't wanna be here?
Send us removal request.
Explore trending content on Musk Viewer
Madrid
• 1902095 Tweets
#SalvemOCavaloDeCanoas
• 100458 Tweets
Luka
• 80928 Tweets
Jokic
• 54945 Tweets
Knicks
• 54806 Tweets
Brunson
• 45241 Tweets
Shai
• 37877 Tweets
Luciano
• 37567 Tweets
Pasta
• 35399 Tweets
Chivas
• 32465 Tweets
Pacers
• 32057 Tweets
Shaq
• 31146 Tweets
#AEWDynamite
• 30552 Tweets
Venus
• 30202 Tweets
Botafogo
• 28664 Tweets
Nestor
• 28152 Tweets
アイスクリームの日
• 26295 Tweets
もちづきさん
• 24409 Tweets
ドカ食いダイスキ
• 17363 Tweets
Panthers
• 15408 Tweets
Lema
• 14187 Tweets
Cavani
• 13506 Tweets
Bruins
• 12682 Tweets
Calleri
• 12397 Tweets
کسی هست که مثل من نون و پنیر رو با هندونه، انگور یا طالبی دوست داشته باشه یا فقط به ذائقه من اینقدر خوش میاد؟
520
53
6K
شب از سر کار اومدم. مامان دمی‌باقلا گذاشته بود سفره رو انداخت شام خوردیم. رفتم دوش گرفتم و من که اومدم بیرون مژده خواهر کوچیکه رفت دوش بگیره. مامان پشت میز ناهارخوری داشت یک چیزی یادداشت می‌کرد و من رفتم تو اتاق موهام رو خشک کنم. یکهو صدای داد مامان رو شنیدم که گفت فلانی
حالش بد بود با اکسیژنم به زور نفس میکشید
داشت با آمبولانس میرفت بیمارستان گفت من دیگه از پله ها برنمیگردم بالا
تو اورژانس ماچش کردم گفتم قربون قشنگی هات ما همه اینجاییم زودی خوب میشی میای خونه
دروغ گفتم سرطان چیزی باقی نذاشته بود
فرداش رفت زیر دستگاه و اخر هفته دیگه بابانداشتم
23
2
568
144
17
2K
بدو بابا افتاد. فکر کردم زمین خورده. کف آشپزخونه افتاده بود لیوان با چند تا انجیر توش کنارش رو زمین و شیر آب باز. در حال پر کردن لیوان با آب ایست قلبی کرده بود. در لحظه تموم تموم. نه سال بعد مامان رفت. دو سال پیش مژده با کرونا. از اون جمع چهارنفره الان فقط من هستم.
74
3
2K
دیشب خانم مسنی که اخیرا داره آلزایمر می‌گیره ساعت سه نیمه شب از آپارتمانشون (پسرش تو اتاق خواب بوده) میره بیرون و تو آسانسور هی پایین و بالا می‌رفته. پسر جوان همسایه می‌بیندش خانمه میگه میخوام برم خونه پسرم و می‌بردش بیرون زنگ یک ساختمون دیگه رو نشون میده. پسره هم زنگ می‌زنه/۱
66
12
2K
هفت هشت سال از فوت بابا می‌گذشت و دیگه ما همه‌مون ازدواج کرده بودیم و مامان تو یک اپارتمان دو خوابه تو خواجه عبدالله زندگی می‌کرد و حقوق بازنشستگی بابا رو می‌گرفت که اموراتش رو لب به لب می‌گذروند. حدود سال ۷۷ بود و مامان ۶۵ ساله. بهش پیشنهاد دادیم خونه رو بفروشه و یک خونه
صبح سر کوچه مامان رو دیدم . سلام کردم و بعد میدونستم مامان یکی دیگه است . تکیه دادم به دیوار. مامانی که مال من نبود جلو اومد و پرسید چی شده. زدم زیر گریه و بهش گفتم شبیه مادرمید. گریه کرد و گفت پسرم رو از دست دادم. پسرش پزشک بود . کرونا گرفت و مرد. همسایه هستیم ،تا به امروز
32
16
2K
25
5
1K
و البته کلی بهش فحش می‌دن. دوباره بر می‌گردن تو ساختمون و پسره شروع میکنه رندوم زنگ‌ها رو بزنه که خوشبختانه اولیش خونه مادرشوهرم بوده که خانم رو می‌شناسه و نسبت هم دارن با هم ولی خب کپ میکنه از دیدنش. اون خانم به سلامت به خونش رسید ولی من تنم داره از مصائب آلزایمر می‌لرزه.
16
0
1K
یاد لتراست افتادم. اینجا کسی تجربه استفاده از اینا رو داره؟
مهندسینی که این راپید ها و کاغذ کالک یادشونه یواش یواش به فکر باز نشستگی باشد.
99
8
353
174
19
1K
جوان‌هایی که تا حالا یک قل دوقل بازی کردن ندیدید همچین چیزیه البته با سنگ بازی میشد و اووووف از لذتش. فکر می‌کردم مختص ماهاست خیلی تعجب کردم دیدم تو خارجه نمیدونم کجا هم عینش بازی میشه.
129
36
1K
چقدر انرژی مهدی سالک و بر و بچه‌هایی که کلاسش رو میرن خوبه. احساس می‌کنم می‌تونه برای کاهش افسردگی اثربخش باشه و واسه رهایی از بعضی کلیشه‌های دست و پاگیر مردا. اگه پسر داشتم تشویقش می‌کردم کلاساش رو بره.
56
33
1K
موند. خانم صاحبخونه که طبقه پایین می‌نشست مامانم رو جای مامانش که از دست داده بود نشوند و رابطه‌شون با هم یک رابطه عاشقانه مامان دختری شد. متاسفانه مامان تو همون خونه مبتلا به سرطان شد
و فوت کرد و پری خانم پا به پای ما تو نگهداریش کمک می‌کرد و تو عزاش زحمت کشید. همیشه ممنونشیم.
12
0
1K
یکی از این ۱۹۷ نفر در روز نهم خرداد ۱۴۰۰ خواهر من بود. ته تغاریمون که زودتر از همه به مادر و پدرمون پیوست.
56
8
837
کوچکتر بگیره و مابه التفاوت رو خرج سفر و گردش و رسیدن به خودش کنه. اول زیر بار نمی‌رفت ولی با اصرار ما قبول کرد. یک آپارتمان کوچکتر براش سمت غرب خریدیم و طبقه دوم یک ساختمون دو طبقه قدیمی خوشگل رو تو سعادت آباد که نزدیک من و دو خواهرم باشه براش رهن کردیم یک پولی هم تو دستش
1
1
827
سال‌ها پیش توی ماشین داشتم با بی‌تفاوتی به پلی‌لیست همسر که خیلی هم باب دلم نیست گوش می‌دادم که شنیدم:
کجایی که تنهایی و بی کسی با من آشنا کرده حس غمو!
ببین داغ دوری از آغوش تو به زانو در آورده احساسمو…و ...
ترکیب صدا و متن حسابی به دلم نشست و برای اولین بار اسم /۱
3
0
671
سال ها طول کشید تا فرق دوستی با معاشرت خوب رو بفهمم. اشتباه گرفتن این دوتا فاجعه باره و باعث میشه قلب بارها و بارها بشکنه. 90 درصد ارتباطات ما با دیگران معاشرته و در بهترین حالت معاشرت خوب اگر این رو بدونیم کمتر از نزدیک و دور شدن با آدمهای دور و برمون صدمه می بینیم.
6
59
609
خیلی. من‌مقصدم که یکی دو ایستگاه بعد بود پیاده نشدم و باهاشون تا تئاتر شهر که پیاده شدند رفتم و پابه پاشون خوندم و رقصیدم. 😀
8
3
587
هفته قبل دومین سالگرد فوت خواهرم به خاطر کرونا بود. اینقدر حالم بد بود که حتی اینجا هم نتونستم بیام از غمم بگم. تمام مریضی و سوگ مرگش رو مثل دو سال پیش زندگی یا در واقع مردگی کردم. تو پیک چهارم مبتلا شد. اولش با بیست درصد درگیری ریه بستری شد ولی تو بیمارستان علیرغم شروع درمان/۱
33
9
586
امروز با همسر رفتیم سرخاک خواهرم که در اثر کرونا فوت شد و هفته دیگه سالگردشه که ببینیم با توجه به اینکه اکثر قبرهای دورش کتیبه بلند داره سایبان و صندلی‌ها رو کجا میتونیم بگذاریم. دو تا فامیل همسر که باهاشون رودر واسی دارم هم همراهمون بودند و فکر می‌کردم نهایتش قدری سرخاک اشک
32
0
521
@Znb_Rze
هیچوقت عزیزم. با هر کدومشون یک تیکه از وجود آدم برای همیشه دفن میشه. اگه آدم رو خودش کار کنه به یک پذیرش غمگنانه میرسه و زندگی رو با تمام روزمره‌گی‌هاش که ترکیب غم و شادیه ادامه میده. ولی عمق غم و شادی‌ها کم میشه.
3
5
476
تنهایی انجام داد. احساساتم قابل کنترل بود؟ نه والله. کار زشت و بدوی کردم؟ به روایت این دوستمون بله. آیا میتونم اونجور که اتیکت (با فرنو و این دوستمون) حکم میکنه هفته دیگه خودم رو کنترل کنم؟ بعید می‌دونم. احتمالا همچنان تا مدت‌ها در بدویت دست و پا خواهم زد.
10
0
435
حسین زمان رو از همسر شنیدم. او هم که دیده بود من خوشم اومده تا مدت‌ها این آهنگ رو کرد پای ثابت موزیک وقتایی که با هم سوار ماشین بودیم. متفاوت و دلنشین بودی آقای زمان. خاطره دارم با آهنگت. روحت شاد.
1
0
422
می‌ریزم. چشمم به اسم خواهرم روی قبر که افتاد سیل اشک همراه شد با هق هق شدید و تکون‌های شونه و صدایی شیون مانند که کنترلش دیگه در اختیارم نبود. پایان نداشت و همون آدمایی که باهاشون رودرواسی داشتم از سر قبر بلندم کردند و تا ماشین بردنم. بررسیی رو هم که قرار بود بکنیم همسر به
1
0
382
سی و دو روز پیش شوهر خواهرم، سه روز پیش عمه ام و امروز عموم فوت کردند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از حکایت درد و رنج این روزهام .
22
1
367
دو ماه بعد فوتش واکسیناسیون شروع شد. دلم نمی‌اومد برم واکسن بزنم. الان هم دلم نمیاد استخر، سفر، پیاده روی برم. به خودم می‌گم اگه بود الان هردومون دیگه مثل سابق درگیر کار نبودیم و با هم می‌رفتیم. هر روز به باعث و بانی‌های تاخیر در واکسیناسیون لعنت می‌فرستم. هر روز و هر لحظه./۵
15
5
347
ایشون مشاور خانواده هستند. فکر می‌کنید جز این دیگه چه راهکار‌هایی به آقا میده واسه کم کردن احتمال طلاق گرفتن خانم؟ لابد کم کردن ارتباط همسر با خانواده، جلوگیری از اشتغال و استقلال مالی همسر، ...
خودش که تکلیفش معلومه اون لایک و ری‌پست‌ها رو کجای دلم بگذارم.
31
7
309
از من ۶۰ ساله به شما نصیحت که این #هیچوقت_دیر_نیست رو یک جوری تو مغز و روحتون حک کنید. نه فقط واسه مهاجرت واسه همه چیز. شروع یک لاین تحصیلی یا کاری جدید، تغییر لایف استایل، خروج از روابط سمی یا شروع یک رابطه جدید با آدم/آدمای جدید. هر چیز به جز فرزندآوری که زمان و شرایط داره.
من ۵۰ سالگی اومدم ،
اگر انسان واقع بین باشه،تلاشگر و منطقی، توان حل مشکلات مهاجرت را خواهد داشت!
ولی دانستن زبان ،پذیرفتن و احترام به فرهنگ کشور میزبان،و البته تخصص در هر زمینه ایی کمک میکنه راه‌ها هموارتر بشه...و رعایت قوانین!
پل های پشت سرتون را خراب نکنید!
#هیچوقت_ دیر_ نیست
4
10
165
2
18
281
قبل از شوهرش جدا شده بود و مثل خیلی مادران تنهای دیگه میون چرخ دنده‌های کار حرفه‌ای برای گذران زندگی و مراقبت از پسرش له شده بود و حالا که پسرش بیست و یکساله شده بود می‌خواست کمی استراحت کنه و برنامه سفر با تور و معاشرت با دوستان و خانواده می‌چید. مهلتش رو پیدا نکرد. /۴
1
0
234
هی درگیری ریه بالاتر رفت و بعد یک هفته رفت سی سی یو. بعد دو هفته بهتر شد و اومد بخش ولی دوباره پسرفت کرد. گفته بودن دیگه بیمارستان کاری نمی‌تونه بکنه و باید دستگاه اکسیژن و بای پپ بگیریم و تو خونه استفاده کنه تا ریه به تدریج خودش رو بازسازی کنه. همون روزی که قرار بود واسه/۲
1
0
228
هماهنگی ترخیصش بریم بیمارستان صبحش زنگ زدند و گفتند دیشب تموم کرده. چه کشیدیم تو این یکماه بیماریش و با شنیدن خبر و بعدش قابل وصف نیست. بعد از سی سال کار سخت مالی تو سن ۵۴ سالگی اسفند ماه خودش رو بازنشسته کرده بود. اولین حقوق بازنشستگیش بعد فوتش به حساب پسرش واریز شد. خیلی سال/۳
2
0
224
معمولا مهر ماه برگزار میشد. اوج موفقیتش هم زمان مدیریت هاشمی‌طبا و معاونت سعید فائقی بود. حدود سال ۷۸ من مدیر اجرایی پروژه سالن ۵ بودم که کلش رو ژاپن گرفته بود و از یک ماه قبلش واسه هماهنگی اومده بودند ایران.
سال ۷۰ غرفه برزیل اینقدر بزرگ بود که سیزده تا مترجم گرفته بود.
شاید به سن خیلی از شماها قد نده ولی یک زمانی بود که تو ایران یک نمایشگاه واقعا بین‌المللی برگزار میشد. از همه جای دنیا می‌اومدن ایران و همه صنایع هم در همین نمایشگاه بودن. سالنهای نمایشگاه بین‌المللی به نام کشورها بود. سالن انگلیس، آلمان و … اما حالا امروز /تب
20
28
872
7
8
218
حالا که دکتر بسکابادی عزیز باب دهه چهل رو باز کرد منم بازی.
تیر ۴۲
8
0
213
آقااااا. بیاید قصه بگم براتون. بعد دو هفته رفتم این کافهه که پاتوقمه. تا از در رفتم تو خانم باریستا با خنده اومد طرفم و گفت کجایی جانم. این جناب سرهنگ کل این دوهفته که نیومدی هر روز میاد چند ساعت مقابل در می‌شینه چشم انتظار که بلکه از در بیای تو. گفتم الانم هست؟ گفت آره اون /۱
یک روز تو هفته وسط شهر جلسه دارم و بعدش میرم تو یک کافه چند دقیقه‌ای می‌شینم و یک قهوه می‌خورم. پر نور و خلوته و پاتوق پیرمردا هم هست. زن هم سن خودم تا حالا ندیدم بیاد چه تنها و چه گروهی. طبیعیه که یک کم توجه پیرمردا بهم جلب میشه. این هفته یکیشون از خانم باریستا در موردم/
1
0
71
15
0
209
این که میگن کلم بروکلی توش کرم داره هیچ جورم در نمیاد چقدر درسته؟ از سه چهار سال پیش که شنیدم کلا از خریدام حذفش کردم ولی الان گاه به گاه و خیلی با اکراه می‌خورم. هر جوری هم سعی کردم موقع شستن چیزی ببینم نشد. تجربه شما چیه؟
110
0
197
تو اسنپ با خواهرم و دخترش گپ می‌زدیم نمیدونم چی شد که راننده هم سر صحبتش باز شد. گفت بیست و هشت ساله است و دو تا زن داره و سه تا بچه. باورمون نمی‌شد ولی پافشاری کرد و گفت پنج سال پیش با یک دختر پونزده ساله از فامیلاشون ازدواج کرده. دو سال گذشته و بچه‌دار نشدند. باید! زن دوم/۱
7
2
199
نمیدونم چه پدرکشتگی با خانمهای شاغل تو خدمات زیبایی هست که بعضی‌ها اینقدر تحقیرشون می‌کنند. اتفاقا خیلی‌هاشون زنان جسور و پرتلاشی هستند که دارند با حداقل امکانات برای خلاصی از روابط و وابستگی‌های نامطلوبی که توش هستند تلاش می‌کنند، بقیه هم در بیزینس هوشمند بودن. دمشون هم گرم.
6
3
188
من هم مثل خیلی از شما معتقدم سیستم امنیتی زمان شاه به اندازه این رژیم وحشتناک نبوده اما دلیل نمیشه که سفیدشویی کنیم و بگیم اون موقع هیچ ظلمی نبود. سال ۵۳ من حدودا ۱۱ سال داشتم. یادمه همه خانواده خوشحال بودند که مسعود پسرخاله‌ام بعد از چند سال اقامت در آلمان داره میاد ایران /۱
7
9
198
خانوم والده‌تون شصت بهار و تابستون و پاییز و زمستون رو پشت سر گذاشت اما اگه فکر می‌کنید خُب بقیه‌اش تکراره اشتباه می‌کنید. هر چند تا بهار و تابستون و پاییز و زمستون دیگه تو سرنوشتش مونده قراره پر از شروع و تنوع باشه. اونقدر که این شرایط تخمی که توش اسیریم بگذاره البته.
43
0
176
این تعطیلی فردا و پس فررپدا خیلی مشکوکه. اگه واسه گرما باشه استانی باید تعطیل کنند نه سراسری. الان مثلا اردبیل و تبریز هم گرمازده میشن مردم؟
3
6
177
کی میگه پیره؟ بنده خدا خیلی هم خوش تیپه. خیلی به هم میان. مبارکشون باشه.
هر چی هم بگید آناهیتا همتی خودش پیره ولی از صبح که فیلمش رو با این پیرمرده دیدم حالم خوب نیست، من خیلی دوستش دارم😢🤧
74
0
148
14
0
172
امروز تولدمه و بعد از مدت‌ها همه افکار معمول و روزمره‌ام رو گذاشتم پشت در و دارم از معاشرت با خانواده و رد و بدل کردن پیام‌های تولد لذت می‌برم. بای بای پنجاه و نه و سلام به شصت سالگی. 🥳🎉🎈🎁🎊
26
0
170
همسر به روی دستم اشاره میکنه و میگه پوستت جمع شده، انگار خشکه کرم بزن. به نظرتون بهش بگم خشک نشده مرد، چروکای روی پوست دست یک زن شصت ساله است. باید عادت کنی عززیزززم. 😉
7
0
170
ازدواج دخترا تو چهارده پونزده سالگی رسمه و مامانش شونزده شکم زاییده و انتظار داره این با دو تا زن حداقل ده تا بچه داشته باشه. دهان ما باز مونده بود و اون هم از تعجب ما تعجب کرده بود. بله. همینجا تو تهران خودمون و بیخ گوشمون هنوز همچین دیدگاه‌ها و زندگی‌هایی هست متاسفانه.
5
1
165
از خلوتی کافی شاپ استفاده کردم و خواستم مثلا یک عکس خوب تو آیینه با اون پنجره‌های رنگی بگیرم ولی افسوس که سلفی اصلا بلد نیستم. چه جوری چشاتون تو سلفی باز می‌افته و گوشی هم جلو صورتتون نیست؟
15
1
160
بعد ۲۳ سال از فوت مامان هنوز بهش می‌گیم پارک مامانی. همونه که تو بزرگراه رسالت سر سیدخندانه. مامان و کلی خانم و آقای مسن س��کن خواجه‌عبدالله که خیلی‌هاشونم فامیل و همشهری بودند هر روز عصر روی این نیمکتا چندساعتی با هم صفا و درددل می‌کردند. گاهی آشی می‌پختند و می‌بردند و گاهی/۱
15
1
159
@mojtabapourbakh
@ladylanternn
میشه راجع به تزریق سلول بنیادی بیشتر بگی لطفا. خواهر من هم با بیست درصد درگیری ریه در بیمارستان شریعتی بستری شد و طی یک هفته حالش وخیم شد و در نهایت فوت کرد. یکی از درمان‌هایی که براش انجام دادند همین تزریق سلول بنیادی بود.
11
2
154
می‌گرفته که دختر پیشنهاد میده دوست صمیمیش رو بگیرن و این کار رو می‌کنند. توی این مدت زن دوم تا میزاد و زن اول هم حامله میشه. الان سه تا بچه‌داره و حالا دو تا هوو که با مادر هفتاد و پنج ساله پسر یک جا زندگی می‌کنند به هم نمی‌سازند و همش دعوا دارند. میگفت تو خانواده شون/۲
1
0
147
چند روزه همش به این فکر می‌کنم که خانواده‌های کم درآمد تو این شرایط چه جوری از پس خورد و خوراکشون بر میان. یاد صحبت‌های مامانم می‌افتم که از سختی‌های زندگی تو دوران کودکیش و در شهرستان محل تولدش میگفت. مامانم متولد ۱۳۱۲ بوده و اون و پدرم تو یک شهرستان کویری که روزگار /۱
3
4
143
دوست دختر حافظ هم یک‌پا آذر بوده واسه خودش :
۱⇐ زلف بر باد مده
۲⇐ ناز بنیاد مکن
۳⇐ می‌مخور با همه کس
۴⇐ زلف را حلقه مکن
۵⇐ طره را تاب نده
۶⇐ یار بیگانه مشو
۷⇐ غم اغیار مخور
۸⇐ شمع هر جمع مشو
۹⇐ یاد هر قوم مکن
۱۰⇐ شهره شهر مشو
2
12
137
مادربزرگم خیاط منطقه‌اشون بوده و دارای هوش بیزینسی خیلی زیاد. زمان کشف ححاب میاد تهران چند تا کلاه و پارچه می‌خره و عین همونا رو می‌دوزه و خودش اولین نفر به سر می‌گذاره و به بقیه می‌فروشه. برای لباس هم همینکار رو می کرد. این تیپ مامان و خاله‌ام تو دهه سی تو یک روستای کویریه.
بابابزرگم مادرش را ننه صدا می کرد و ما اورا ننه آقا.وقتی وفات کرد من و همبازیم دور نعش که روش چادر کشیده بودند دنبال بازی می کردیم!بابابزرگم میگفت زمان رضاشاه میرفتند حمام، آجان ها آمدند گفتند چادرتو بردار. پیرزن هم آرام چادر را برداشت تا کرد زد زیر بغلش.واقعا جالب بوده ننه آقام!
5
0
56
5
4
137
دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) سال ۶۶ و ۶۸ یعنی سی و پنج شش سال پیش.
3
0
135
بچه‌ها اگه برای حجاب آدم رو بگیرن به محتویات گوشی هم کار دارن یا نه؟ یعنی گوشی رو چک می‌کنند یا فقط مشخصات ثبت می کنند و تعهد میگیرن؟ سخته آدم هر بار می‌خواد بره بیرون از اکانتاش خارج بشه.
پ.ن. خاک تو سر حکومتی که یک زن شصت و یکساله می‌خواد بره خیابون دغدغه‌اش این باشه 😡
7
5
131
چون که عکس سیاه و سفید خیلی دوست می‌دارم راه رو باز کنید یک دهه چهلی هم خودش رو قاطی کنه رو تو این بازی
18
0
129
اگه مهمونید، اگه صاحبخونه‌اید، اگه مریضید، اگه همراه مریضد لطفا
یک کله حرف نزنید، پشت سرهم حرف نزنید، زیاد حرف نزنید، نفس بگیرید، بگذارید مخ طرف هم چند ثانیه استراحت کنه 🙄
7
2
127
به سبک عکسای علی ملیحی
سال ۱۳۷۰_شیراز_هتل هما_ سفر کاری
کیفیت پایین عکس رو ببخشید. نمیدونم چرا همه عکسای چاپی قدیمیم تار شده.
1
0
124
حساب کنم و از اون انکار. خلاصه آخرش باریستا و صندوقدار طرف اونو گرفتند و هر کاری کردم حساب نکردند. فکر کنم پاتوقم رو از دست دادم و چند وقتی نباید اون طرفا پیدام بشه. حالا اگه کسی شوگر ددی حدود هفتاد و پنج ساله جناب سرهنگ پولدار می‌خواد بگه شماره رو بهش بدم 🙂
3
0
123
⚠️گول ظاهر عاشقانه این طرز تفکر رو نخورید. احتمال کنترل‌گر بودن یا پارانوئید بودن چنین شخصی خیلی بالاست. نیاز به درمان داره.
2
4
115
عزیزای دلی که من رو می‌شناسید لطفا صفحه زیر تو اینستا رو فالو کنید و برای دورهمی‌هاتون، مناسبت‌های شرکتی و اگر کافه دارید برای کافه‌تون بهش سفارش بدید. یکی از خودتونه، جوان و پرتلاش و رویامند اما بیش از ما و شما گرفتار جبر و تقدیر و روزگار. التماس ریتوییت و حمایت.
0
44
109
فرهنگ لاکچری داره به جاهای خطرناکی رسوخ میکنه.
24
1
111
یک دختر جوان تو بی‌آر‌تی اومد پیشم گفت انگار از تو مجله‌های زمان شاه اومدبن بیرون🙂
6
0
109
از اینجا می‌خونمتون.
#گنبد_کاووس
این غذا هم خیلی باحال بود تا حالا نخورده بودم
#مانتی
16
0
107
روبرو نشسته. شاخ درآوردم و رفتم پشت میز همیشگیم نشستم و سفارشم رو دادم و فکر کردم چه باید بکنم. تصمیم گرفتم برم سر حرف رو باز کنم و بنده خدا رو از فکر و خیال خام در بیارم. وسایل رو سر همون میز خودم گذاشتم و رفتم سر میزش گفتم میتونم چند دقیقه بنشینم گپ بزنیم؟ با ذوق گفت بله و /۲
1
0
105
بچه‌هاشون و ایشون خارج رو دوست نداره و دلش می‌خواد اینجا یک همدم پیدا کنه و خیییلی هم پولداره ( می‌خواست موجودی حسابش رو که میگفت سی و چهار میلیارد تومنه رو گوشی به من نشون بده که من قبول نکردم)و تا من رو دیده فکر کرده یارش رو پیدا کرده.
وقتی شنید با شوهرم سی سال پیش عاشقانه/۳
1
0
103
ازدواج کردیم و هنوز هم عاشق همیم کلی تو ذوقش خورد و هی ایکاش ایکاش کرد و منم فاز نصیحت برداشتم که معلومه شهلا خانم رو دوست دارید و یک راهی برای وصل دوباره ارتباطتون پیدا کنید. خلاصه در آخر شماره‌اش رو داد و گفت اگه کیس مناسبی پیدا کردید بهم خبر بدید که واسه اینکه دلش نشکنه/۴
1
0
103
خودم سر صحبت رو باز کردم و گفتم از بچه‌ها شنیدم من شما رو یاد شهلا خانم می‌اندازم دلم خواست داستان شما و شهلا خانم رو بدونم اگه اشکالی نداره. خلاصه طی یک گفتگوی یک ربعه کاشف به عمل اومد که ایشون یک سرهنگ بازنشسته است و شهلا خانم همسرش هشت ساله رفته ساله امریکا پیش /۲
1
0
102
گرفتم اما شماره من رو می‌خواست که بهش ندادم. زود سر و ته صحبت رو هم آوردم و گفتم من باید به چند تا پیام جواب بدم و رفتم سر میز خودم نشستم و موقع رفتن از دور یک سر تکون دادم و خداحافظی کردم. وقتی خواستم حساب کنم از دور به صندوقدار گفت مهمونشم و قبول نکنه. ار من اصرار که باید /۵
1
0
99
از سر کنجکاوی خیلی وقته دنبالش می‌کنم. ریلکس بودنش وسط هفت هشت تا بچه تخس قد و نیم قد برام جالب بود اما دلم هم از شلوغی دور و برش و شلختگی‌هاش آشوب میشد.از وقتی دیدم بعد یک لشکر بچه که آخریش اینقدی بود دوباره حامله است (الان دم زایمانه) دیگه بریدم. رکب زده به ج.ا. تو فرزندآوری.
احتمالا این خانم توی تایم‌لاین اینستاگرام شما هم آمده که بسیار بچه دارد، همیشه آبستنه، دایم داره پخت وپز می‌کند و در مزرعه زندگی می‌کند. یک نفر تحقیق کرده، پدرشوهر ایشان مالک شرکت هواپیمایی بلو‌جت آمریکاست و اجاق پشت سر ایشان ۳۵ هزار دلار قیمتش هست. گفتم پس‌زمینه را بدانید.
118
110
4K
19
0
100
دوره ما بیش از دیت خواستگاری باب بود. من به خانواده التیماتوم داده بودم که به هیچ عنوان با روش خواستگاری ازدواج نمی‌کنم و قراری چیزی نذارن که قبول کردن. عوضش شیطنت میکردن و گاهی بدون این که رسما خواستگاری باشه و اصلا به من بگن به هوای مهمونی تو خونه یک شخص ثالث موجبات رو در رو/۱
2
0
94
من در مورد لگد زدن به بچه و همای سعادت نظر ندادم امتیاز این مرحله رو از دست دادم؟
13
4
93
می‌بینم وسط دعواهاتون سر آری یا نه به وکالت هر جا کم میارید یک فحشی هم به ما پنجاه شصت ساله‌های بدبخت می‌دید و نمرده گور به گورمون می‌کنید. زجری که ما کشیدیم و مبارزاتی که کردیم قطعا کمتر از مجاهدت‌های انگشتی شما پای اینترنت نبوده. پیر و پاتال هم خودتونید ما هنوز میانسالیم.
8
2
92
دو سه ماه پیش به پسر همسایه که مجرده یک کاسه آش دادم. ظرفش رو که برگردوند توش شکلات ریخته بود و چند تا از این ها هم بود. خیلی مقبول افتاد اما جایی ندیدم که بخرم. پنجشنبه تو بازار تجریش دیدم کیلویی پونصد و سی تومن. صد و پنجاه گرمش رو گرفتم که یک بسته کوچک شد. امان از گرونی.
7
0
91
آورده بود. مسعود دیگه به آلمان برنگشت و دور فعالیت سیاسی رو هم خط کشید ولی خاطره روزهای سختی که خانواده اش و مامان من به عنوان خاله‌اش داشت یکی از خاطرات پررنگ نوجوانی منه.
0
0
84
نیاز به نیروی تولید محتوا به زبان انگلیسی داریم. زمینه کار هم مشابه سایت‌های گردشگریه . شناسایی فرهنگ و تاریخ و معماری و هنر ایران به انگلیسی و قدری هم لایف استایل امروزی. روش کار هم اینه که موضوع رو می‌گیم و برخی ملاحظات و فرد خودش با جستجو تو منابع فارسی و انگلیسی اطلاعات
17
12
84
که مثل چریک‌های فدایی و مجاهدین مسلح نبود و فعالیتش در دورهمی و نهایتا شعار و تجمع خلاصه میشد. بعد چند ماه مسعود آزاد شد و وقتی مامان از دیدنش برگشت تا چند روز گریه می‌کرد. هیکل تنومندش آب شده بود و ناخنهاش رو کشیده بودند و پشتش پر از جای زخم‌هایی بود که گوشت اضافه بالا /۳
1
1
81
@tariikarii
طاهره جان همیشه ختم به خیر نمیشه. چند سال پیش یک مورد تو آشناهای من بود که برادر دختر رفته بود دم خونه پسره که باهاش اتمام حجت کنه استاکره حتی فرصت صحبت بهش نداده بود و با شلیک گلوله کشتش و بعد متواری شد.دقاتل خانواده بانفوذی داشت و با اعلام دروغی خودکشیش فراریش دادن.
1
2
77
یک نکته پیرزنی هم از من: تفاوت میون دوستی و معاشرت.
خودم خیلی طول کشید تا بفهمم. اشتباه گرفتن این دوتا باعث میشه قلب بارها بشکنه. 90 درصد ارتباطات ما با دیگران معاشرته و در بهترین حالت معاشرت خوب اگر این رو بدونیم کمتر از نزدیک و دور شدن با آدمهای دور و برمون صدمه می بینیم.
یه نکته‌ی پیرمردی هم به جوونا بگم؛ بعضیا به شما میگن که دوستتون دارن. اما دوستتون ندارن، دوست دارن که شما دوستشون داشته باشین. این مطلبو بالاخره تو یه سنی متوجه میشین.
56
197
3K
1
8
77
ساعت ۸ صبح روز ۹ خرداد ۱۴۰۰،
صدای زنگ تلفن و خبر فوت خواهر تو بیمارستان.
دیگه هیچ روزی، هیچ صبح و ظهر و شبی مثل قبلش نشد.
کرونا نه فقط اون، بلکه بخش بزرگی از وجود من و پسرش رو هم با خودش برد.
غروب دلگیر ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ متعاقب به صدا درآمدن زنگ تلفن، صدای مبهم برادرم را شنیدم که با مخاطب حرف می‌زد، بعد از لحظاتی آمد، در آستانه در اتاق آهی کشید و گفت:
از بیمارستان بود.... مامان رفت....
از آن سال، عید و بهار برای من رنگ باخت
95
1
374
13
0
77
این تصادف میکسر با هفده تا ماشین توی ستاری با اینکه حادثه بزرگی بود پوشش خبری زیادی نداشت. یعنی آسیا بتن که مالک میکسره و قاعدتا باید پاسخگو باشه تونسته رسانه‌ای شد خبر رو مدیریت و محدود کنه؟
3
2
76
ایران خانوم مسن‌ترین اینفلوینسر اینستاگرامی و فشن استایلیست ایرانی تو ۹۵ سالگی فوت کرد.
1
2
74
ای قربون شجاعتتون. قربون این زلف‌های رهاتون.
آی اهل دنیا، باورتون میشه ما باید حسرت این ساده ترین انتخاب و حقی رو که همتون دارید بخوریم و واسش بجنگیم.
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
0
5
77
مسئولینم زیر بار مشکلات اقتصادی داره استخوناشون خورد میشه. میدونی چه خفتیه توی دوست و فامیل به جای انگلیس و ایتالیا از ترکیه سیسمونی خریدن؟
3
3
70
تنها موردی که به مذهبی ها غبطه می خورم اینه که وقتی کسی می میره میگن خواست خدا بوده و مشیت والهی و ازین حرفا و براش نماز و فاتحه و اینجور چیزا می خونند و معتقدند به روحش میرسه. واقعا تحملشون واسه فقدان عزیزاشون بیشتره.
5
3
74
مامانم بعد از ظهر روزی که پسرخاله‌ام صبحش می‌اومد رفت خونه‌شون دیدنش و شب با وحشت و چشمای خیس برگشت. مسعود رو تو فرودگاه دستگیر کرده بودند. کسی نمی‌دونست چرا. بعدا فهمیدیم تو آلمان جزو کنفدراسیون دانشجویی بوده. اونایی که با این کنفدراسیون آشنان می‌دونند که یک تشکل دانشجویی بود/۲
1
1
74
همه از کارای عجیب دیگران گفتند من از کار عجیب خودم می‌گم. پدرم تو ۶۷ سالگیش جلو چشممون ایست قلبی کرد. اولین فوت نزدیک بود که اتفاق می‌افتاد. من ۲۸ سالم بود. صبحش به شرکت زنگ زدم و اطلاع دادم و چون کار نمایشگاهی می‌کردیم و تو انبار صندلی‌های خوب داشتیم گفتم برام شصت تا صندلی/۱
صحنه‌هایی عجیبی می‌بینی مثلا درحالی که منتظر رسیدن پدربزرگت هستی تا خاکش کنند آدم‌ها بهت میگن من چایی نمی‌خورم، نسکافه برام بیار.
213
103
6K
1
0
74
بعد سی و پنج سال که تو نمایشگاه بین‌المللی به عنوان عضو تیم برگزار کننده، غرفه‌ساز و مشارکت‌کننده رفت و آمد داشتم و عذاب اجبار حجاب رو کشیدم امروز که خودم و خیلی‌ها با حجاب اختیاری توش تردد کردیم گاهی از خوشحالی و ناباوری اشک تو چشام جمع میشد. دستاورداتون رو دست کم نگیرید.
1
1
71
شما رو نمیدونم ولی ما زندگیمون بعد از کرونا دیگه به روال قبل برنگشت. دو سال خود کرونا و بعدش غم عزیزای از دست رفته‌مون، مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، مهاجرت دوستان صمیمی، همه باعث شدند دیگه اون جمع‌های شاد قدیم کمتر شکل بگیره. عکس آخرین چهارشنبه سوری قبل کرونا تو باغ دوسته.
4
0
74
دیشب فیلم کوتاهی رو که نمایش شادی یا به عبارتی رقص تعدادی خانم منجمله خودم که به دلیل این که فیلم می گرفتم و بلد نیستم سلفی بگیرم در اون نیستم بود توی صفحه خودم که 250 تا فالور بیشتر نداشت به اشتراک گذاشتم. هدفم انتقال حس خوبی بود که بعد از روزها افسردگی با حضور و /1
11
1
69
وقتی اینایی رو می‌بینم که دم در زندان (بلافاصله بعد آزاد شدن) بی‌حجابند یا مثل عالیه و همراهاش همونجا دوباره شعار می‌دن از ترس‌های خودم خجالت می‌کشم و احساس بی‌کفایتی می‌کنم.
2
2
72
شب آخر سفر مصادف شد با موشک‌پرونی ایران و نشئگی دشت و جنگل و رود و هوای پاکیزه و بارون خورده رو پروند.
8
0
71
یک روز تو هفته وسط شهر جلسه دارم و بعدش میرم تو یک کافه چند دقیقه‌ای می‌شینم و یک قهوه می‌خورم. پر نور و خلوته و پاتوق پیرمردا هم هست. زن هم سن خودم تا حالا ندیدم بیاد چه تنها و چه گروهی. طبیعیه که یک کم توجه پیرمردا بهم جلب میشه. این هفته یکیشون از خانم باریستا در موردم/
1
0
71
@it_is_ghazal
عزززیزم. عمه من آلزایمرداره و اصفهانه. با خواهرم رفته بودیم دیدنش چند دقیقه یکبار می‌پرسید تو کی هستی؟ چند تا بچه داری؟ می‌گفتم یک دختر. میگفت هنوز شوهرش ندادی؟ تو دو روز فکر کنم بیش از سی بار این دیالوگ بینمون رد و بدل شد.
1
0
72
خوب دوستان تصمیم گرفتم از سایه در بیام و با هویت واقعی در خدمتتون باشم گرچه که هیچوقت خیلی ناشناس نبودم و خیلی از فالورها می‌شناختنم. فقط حیف که دیگه همون یک کم بی‌ادبی و اسرارگویی رو هم نمی‌تونم بکنم و احتمالا یک کم اتوکشیده می‌شم.😉
5
0
72
امروز با همسر رفتیم خرید مرغ و گوشت و میوه تره بار. ما همیشه سبزی خوردن رو از این دسته‌ای کوچیکا می‌گیریم همسر هوس کرد کیلویی بخره و منم گفتم باشه.فروشنده یک عالمه سبزی گذاشت هی من گفتم زیاده بردار همسر گفت نه باشه. الان قد یک هیئت سبزی خوردن داریم. فقط ریحون بنفشاش شده یک لگن.
12
0
71
بفرستند. همکارا اومدن غسالخونه و شب هم هیئت مدیره شرکت اومدن خونه‌مون.
کلی خوشامدگویی و پذیرایی کردم. نه اشکی و نه رفتار عزادارانه‌ای. انگار مدیر برنامه مراسمم. نمیدونم علتش چی بود اما بعد دو سه روز اندوه واقعیم شروع شد و سال‌ها طول کشید. هنوز یادم می‌افته خجالت می‌کشم
8
0
71
خانواده شمعدانی سال نو رو به همتون تبریک میگن. انشالله که سال تحقق آرزوی جمعی همه‌مون و آرزوهای شخصی همه‌تون باشه ❤
7
0
71
سال ۵۵ یک آپارتمان تو تهرانپارس خریده بودیم که اتاق پذیراییش با یک دکور چوبی که وسطش یک در شبیه درِ بار تو فیلم‌های کابویی داشت جدا میشد و از این پنجره ها بین آشپزخونه و میز ناهارخوری اینور دیوار بود. چه مهمونی‌هایی تو اون خونه برگزار شد. چه خاطراتی اسماعیل، چه خاطراتی ...
از زمان خوارزمشاهیان به بعد از این دریچه‌های آشپزخونه به پذیرایی ندیده بودم!
208
17
3K
6
0
69
من از این کت‌ها با شومیز سفید پوشیدم. اتفاقا اینستا رو هم مزین کردم باهاش 😁 جلیقه سوزندوزی و شومیز سفید انشالله به زودی 🙂
6
0
69
دخترای قشنگ و خواهرای گلم، سال سختی پیش رو داریم. این‌ها بدجوری پاچه‌هاشون رو ور مالیدن که سر حجاب مقابلمون وایسن. اگه دوز به قول اینا سلیطگی‌تون و در واقع قدرت دفاع از حق خودتون مثل خودم کمه باید روش کار کنیم و بالا ببریمش. جملات تاکیدی و تمرین روزمره فراموش نشه :)
2
2
66