آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود.
من عاشق پاییز و هوای سردم ولی این عکس یک لحظه منو یاد پاییز پارسال،دانشگاه،صدای شعار و امیدی که تو چشمای همه بود انداخت. پاییز تا ابد برای من بوی حزن و امید توامان میده.
دیشب به سلیقش یه کتاب رنگ امیزی گرفتم و میدونه که چقدر اینکارو دوست دارم.
صبح اومد بیدارم کرد و اولین دیالوگش این بود من یا رنگ آمیزی؟=)))
واقعا مرد ها جالبن.
من واقعا گاهی میگم دیگه چیزی نمونده که بخوان گوه خوریشو بکنن.
یهو یکی همچین توییتی میزنه و سوپرایز میشم.
ظرافت صحبت کردن از یه خانوم رو میگیره؟
بیا برو ریدم پس کلت.
بی برو برگشت هر یه ماه یه باری که من به بابام زنگ میزنم یا حالا اون میزنه دوتامون اینجوری ایم که “یه زنگ نزنی حالمو بپرسی” “خب من زنگ نزدم،تو میزدی ”
و کاملا هم دوتامون میدونیم که هیچ میلی به حرف زدن باهم نداریم. برای کی ادا درمیاریم؟نمیدونم.
روند علاقهام به دانشگاه اینطوری بود که اول جواب انتخاب رشته رو دیدم و از بهشتی آوردنم به شدت ناراحت بودم، بعد که اومدم دانشگاه شیفتهش شدم و الان بعد از گذشتن دوسال،از این دانشگاه،فضاش و همه چیزش متنفرم، حتی یچیزی فراتر از تنفر.
داشتم بهش میگفتم من میل شدیدی به انجام دادن کارهایی دارم که مجبور نباشم.برای هرچیز داوطلبانهای نفر اولم.کی فلان کارو میخواد انجام بده؟من من،حالا برای همین کار نمره بذارن میشه اه و پیف پیف.