دیروز تو افتتاح کتابخونه روژنای متسنگ برای بچهها قصه نمکی رو گفتم، کتابخونه هنوز موکت نشده اما بچهها روی زمین نشستن و با کیف ادای غول و نمکی رو در آوردن و حسابی خندیدن، وقتی قصه تموم شد، گفتم خب دیگه تموم شد اما سکوتشون شکسته نمیشد، بعد دخترکی گفت میشه فقط یکی دیگه گصه بسازی؟