کاش هنوز ۶ صبح تا مدرسه با لیلیا چرت و پرت میگفتیم
جانان غر میزد که میزو مرتب کن
خورشید یه ساک خوراکی میاورد
زنگ تفریح موهای مه ثمین و میبافتم
مامان روژیار برامون صبحانه درست میکرد
تانیا ام هر سه شنبه یه حضوری میزد
فکر نمیکردم دلم برای روزایی که آرزو میکردم تموم شن انقدر تنگ بشه