بعد از سقوط فرانسه به دست آلمانها در جنگ دوم جهانی، مفهومی در زبان عامیانه فرانسه شکل گرفت که به آن "Horizontal collaboration" یا "همکاری افقی" گفته میشد و برای اشاره به زنان فرانسوی بود که با سربازان آلمانی میخوابیدند. گستردگی این همکاری به حدی بود که میگویند یکی از دلایل
دو دوست از کرهشمالی فرار کرده و آواره چین شده و دنبال راهی برای فرار به کرهجنوبی بودند. هرآن امکان داشت در چین گیر نیروها و شهروندان شکارچی یا ماموران کرهای که وظیفهشان برگرداندن امثال اینهاست شوند پس با هم عهد بسته بودند: «مرگ بهتر از زندگی در آن شرایط کرهشمالی است».
یک قانون ساده وجود دارد: هرجا که اینها خوشحال بودند یعنی ما خوشحال نیستیم. آن فوتبال را سیاسی نکنید را هم لوله کنید؛ فوتبال در دیکتاتوریها همیشه سیاسی بوده است.
«بنده کاملا مطمئن شدهام که آمریکاییها فقط یک بمب اتم داشتند و آن را هم روی هیروشیما انداختند.» ژنرال کورِچیکا آنامی وزیر جنگ ژاپن یک روز بعد از بمباران هیروشیما ۷ آگوست ۱۹۴۵. تسلیم در نگاه بسیاری از ژاپنیها ننگی قابل پاک شدن نبود. این روزها که ژاپن نمایش فیلم اوپنهایمر را
آلمان شرقیها جکی داشتند که میگفت: پیرمردی وارد یک قصابی در آلمان شرقی شد و از فروشنده پرسید:
استیک دارید؟
+نه!
کتلت گوساله؟
+نه!
سینه مرغ؟
+نه!
پیرمرد با ناراحتی خارج میشود و فروشنده رو به یکی دیگر از همکارانش میگوید: پسر این پیرمردها چه خاطرات خوبی دارن.
پسر حقیقتا بعضی چیزها واقعا قابل هضم نیست. معاون وزیر ورزش و جوانان سومالی برداشته خواهرزاده خودش رو به جای ورزشکاری که چندسال برای مسابقات جهانی تلاش کرده به عنوان نماینده سومالی فرستاده مسابقات جهانی دوومیدانی چین، اون دختر هم "ضعیفترین رکورد دوی ۱۰۰ متر زنان تمام تاریخ" رو
به طور مثال کسی بعد از کشتهشدن یکی از ژنرالهای نازی میگفت: البته که من با نازیها مخالفم، ولی این ژنرال بچهی همین خاک بود، فرزند آلمان بود و فلان و بیسار، حسابش فرق میکند. همین یکسال پیش بود که مادر برای جنازهی بچهاش از همسایهها یخ قرض میگرفت، چون جنازهها به قبرستان
"یک روز یکی از این پسربچهها توسط دو جین راننده اتوبوس در همین اتوبوس ما مورد تجاوز قرار گرفت؛ من هم وسوسه شدم و بعد از دیگران آن پسربچه را کردم...
خبرنگار: قصد ازدواج هم داری؟
آره؛ بالخره یه زن با حیا میگیرم و برام مهمه که حتما بلد باشه قرآن و نماز بخونه."
اینها گوشهای از
یک روز بازجو به من گفت "کدوم قاضی تخم داره حکمی غیر از حکم ما بده؟" یک روز دیگر بازجوها از من خواستند برایشان صدای گرگ، سگ، روباه و حیوانات وحشی را تقلید کنم و میخندیدند. یک روز دیگر بازجوها شروع به ساختن یک داستان جنسی از تجاوز به من کردند و از من خواستند که همراه با آنها
امروز عفو نیلوفر بیانی، سپیده کاشانی، طاهر قدیریان و هومن جوکار #فعالان_محیطزیست به آنها ابلاغ شده و به زودی آزاد میشوند.
حتی یک روز زندان حق این عزیزان نبود که حالا پس از نزدیک به ۷سال حبس و شکنجه به آنها بگویند عفو شدید!
حالا که بحث فوتبال سیاسی است، یادی از کرهشمالی و تیم فوتبالش در جام جهانی و سرنوشتشان هم بکنیم. در جام جهانی ۱۹۶۶ زمانی که حتی یک پیروزی در مسابقه فوتبال در مقابل کشورهای غربی به اندازهی فرود بر مریخ، رهبر کرهشمالی کمونیست را خوشحال میکرد، کره شمالی به مرحلهی یک هشتم نهایی
«من کاری که میتوانستم برای ملتم انجام دهم را انجام دادم و بدون پشیمانی عواقبش را میپذیرم.» این آخرین حرف سوفی شل به قاضی بدنام خلق آلمان نازی رومن فرایسلر بود. زمانی که همه سکوت کرده بودند و هیتلر و حزب نازی به نام آلمان در حال ارتکاب آن جنایتهای عظیم بودند، یک دانشجوی ۲۱ ساله
این رشتهتوییت در باب حافظه و فراموشی در تمامیتخواهی حزب کمونیست چین است. حافظه و یادآوری برای حکومتهای تمامیتخواه خطرناک است. حزب کمونیست چین در دستکاری گذشته و پاکسازی ذهن شهروندانش به چنان مرتبهی والایی رسیده است که در بدترین کابوسهای اورول نیز قابل تصور نبود. جورج اورول
تحقیری که امروز اسرائیل تجربه کرد در تاریخ وجودیاش بیسابقه بوده است. تعداد کشتههای اسرائیل تا این لحظه از مرز ۲۰۰ نفر فراتر رفته است و قسمت اعظمی از آن را شهروندان تشکیل میدهند. به یاد بیاورید که کل تلفات انسانی اسرائیل در جنگ ۲۰۰۶ ۶۰-۱۵۰ نفر بود، آن هم در ۳۳ روز جنگ. این
به دنیا میآیند. اما یک را چیز مطمئن باشید: «ما جز یکدیگر کسی را نداریم و آزادی به امثال داده نمیشود مگر شرطی بزرگتر روی جان ببندیم». اگر از خود میپرسید "مگر ارزشش را دارد؟" به راهی که تا امروز آمدهاید فکر کنید. به کسانی که آن شرط را بستند تا شما پیروز شوید.
دهه ۹۰ میلادی، هنگامی که حکومت وحشت کمونیستها سرانجام در شوروی به پایان رسید، مرد جوانی با سوتلانا الکسیویچِ نویسنده مصاحبه کرده و داستانش از مواجهه با یکی از شکنجهگران استالین را برای او تعریف کرد. شکنجهگر داستان، پدربزرگ نامزد او بود. پیرمردی که یک روز در مستی دهانش را باز
جغرافیایی خاص است با آن به گونهای برخورد میکنند که انگار با قاشق و چنگال آشپزخانهشان برخورد میکنند. همانقدر عادی و سطحی». آزادی مفهومی همانقدر که عظیم به همان اندازه هم غریب است. برای برخی رسیدن به آن یک روز، برای برخی یک سال، برخی ۱۰۰ سال طول میکشد و برای برخی به محض آنکه
آنچه در ادامه میخوانید داستان گروههای نخبه و نیروهای ویژه نظامی اسرائیل است:
در شب ۹ آوریل ۱۹۷۳ ایهود باراک Ehud Barak کلاهگیس زنانهاش را به سر کرد، صورتش را میکآپ کرد و لباس زنانهاش را مرتب کرد... او یکی از سربازانی بود که با همراهی چندین سرباز نخبه دیگر از سایرِت مَتکل
دست روزگار یکی را گیر انداخت و او آن تصمیم مهم را گرفت. او مرگ را به زندگی ترجیح داد و خود را از بالای یک بلندی به زمین پرت کرد و مُرد. آن یکی به کره رسید و آزادی را دید و نوشت: «آزادی چیز عجیبی است. امثال ما برای آزادی روی جانشان شرط میبندند و کسانی که آزادی هدیه تولدشان در یک
شوروی کشور عجایب بود. در شوروی جُکی بود که میگفت: «زنان آلمانی با خانهداری شوهرانشان را مطیع میکنند، زنان فرانسوی با زیبایی، زنان اسپانیایی با عشق و زنان روس با توسل به ۱۲ اصل کمیته اخلاقی حزب کمونیست.» اصول اخلاقی سازنده کمونیسم، مجموعهای از قوانین بود که توسط حزب کمونیست
دختری در شوروی که پدرش در دوران پاکسازی بزرگ استالین دستگیر و مادرش هم ۱۲ سال بعدی را در اردوگاه کار اجباری بود میگفت: در یتیمخانه بین ما بر سر اینکه چهکسی حاضر است سالهای بیشتری از زندگیاش را بدهد تا استالین بیشتر عمر کند دعوا بود. ما به پرتره او نگاه میکردیم
«پیشوای ما آدولف هیتلر هرگز نه به سیگار و نه به الکل لب نمیزند.» پوستر مجلهای آلمانی در سال ۱۹۳۷. شاید عجیب باشد اما در روزهایی که سیگار به طور گستردهای تبلیغ میشد و الکل در کشورهای بسیاری بدون مشکل استفاده میشد شخص هیتلر مستقیما ۱۰۰هزار رایش-مارک را به انستیتویی که با دستور
امروز ۱۵ آگوست در سال ۱۹۴۵، پادشاه خورشید هیروهیتو از طریق رادیو به مردم ژاپن اعلام میکند که ژاپن تسلیم شده است و جنگ دوم جهانی به پایان رسیده است. مردم روبهروی رادیو زانو زدهاند و با گریه به سخنان پادشاه گوش میدهند. تقریبا تمام یا بسیاری از مردم ژاپن برای اولین بار بود که
وقتی که تنها ۱۷ سال داشت روبه قاضی دادگاه ویژه خلق آلمان نازی که او را به مرگ محکوم کرد گفت: «من را بدون هیچ گناهی اعدام میکنی، اما نفر بعدی خود تویی». هلموت هوبنر شخصیت عجیبی بود. زمانی که فقط ۱۶ سال داشت یک گروه ۴ نفره به رهبری خود را ساخته بود که علیه حزب نازی و هیتلر
"دختر ۱۲ ساله قیمتش حدودا ۵۰۰ دلار، ۷۰۰ دلار یا ۸۰۰ دلار میشود. فقط نمیتوانی باکرگیاش را بگیری؛ وگرنه طبق شریعت سکس آنال، دستمالی و اینها ابدا مشکلی ندارد" اینها قسمتی از مستندی ۱ ساعته از BBC عربی است که در سال ۲۰۱۹ پخش شد و به بررسی تجارت سکس شرعی موقت در عراق میپردازد...
یک زمانی روی این بالکن دیکتاتوری میایستاد و از قدرت بیپایانش حرف میزد که سیستم پلیسیاش روی KGB را هم سفید کرده بود. میگفتند از هر ۴ نفر شهروند رومانی، ۱ نفر جاسوس آنهاست. چائوشسکو روی این بالکن میایستاد و میگفت: «حکومتی که من درست کردهام، ۵۰۰ سال دیگر نیز پابرجاست».
آنچه که میشنوید، میخوانید و میبینید؛ نوک کوه یخی است که گهگاهی سر و کلهاش در میان اخبار پیدا میشود. زمانی که دشمن شماره یک، یک حکومت، مردمانش باشند؛ هر جنایتی که فکر کنید اتفاق میافتد.
"۱۶ بمب کشف کردیم" اما در هر صورت مراسم برگذار شد. چرا که اگر همهچیز به خوبی پیش رفت تیتر فردای روزنامهها "نمایش امنیت، قدرت و اقتدار" است و اگر اتفاقی افتاد "کرمان به قربانت". چرا که سالهاست جان «هیچ آدمی» اینجا ارزشی ندارد چه طرفدارشان باشی چه شهروند عادی. و اتفاقا حتما باید
حقیقتا ما انسانهای سالمی نیستیم؛ یعنی نمیتوانیم باشیم، یعنی نمیگذارند که باشیم. آدمی که با علم به اینکه صبح که از خانه بیرون میزند هر مادون انسانی میتواند به خودش اجازه بدهد برای رنگ لباسش هم او را در خیابان مواخذه کند، لگد بزند، بکشد و بازداشت کند نمیتواند وضعیت روانی
حق ندارید به ما بگویید چرا چریکبازی درآوردیم، حق ندارید بپرسید چرا زندگی و میهن یک ملت برای چند نسل موش آزمایشگاهی ایدههای ما بود، حق ندارید بپرسید چرا بعد از گندی که به ایران زدیم به کشورهایی مهاجرت کردیم که "مرگ بر" آنان میگفتیم، حق ندارید بگویید چرا در همان کشورهای آزاد نیز
کافه، دیپلمات، شنگولهمیرزا، شنبهزاده، معمار (امیدوارم که نه)، بابی و شاید صدها یا هزاران کاربر ناشناس دیگر کسانی بودند که اینجا از افشای هویتشان به واسطه سرنخهایی که در توییتهایشان داده بودند یا ایجاد رابطه دوستانه با افرادی که از هویت اکانتهای توییتری آنان آگاهی داشتند
صحبتهای یکی از رانندگان اتوبوسی بود که در شهر پیشاور-پاکستان مقابل دوربین مستند "فقر و پدوفیلیا: شرم پنهان پاکستان" قرار میگیرد و از تجربههای خود در بچهبازی و تجاوز به پسربچههای ۸ تا ۱۲ ساله میگوید. او سپس در ادامه خود را اینگونه توجیح میکند که: "من همیشه به خدا اعتقاد
و مراسم ختم و سالگرد نمیرسید. این منبرهای اخلاقی که "هرکس که از فلان اتفاق ناراحت نباشد حکمش این است و آن" به درد لایک گرفتن از قرارگاه میخورد و بس. مدتهاست که در این کشور واژهی «ما» وجود ندارد؛ دریایی از خون بین مردم و طرفداران جماعتی خاص مرز کشیده است.
داشتهام و خود را مسلمانی معتقد و پیرو مذهب میدانم اما آدم نمیداند با وسوسههایش چه کند."
این مستند ۱ ساعته که در سال ۲۰۱۴ توسط Mohammed Naqvi دانشجوی پاکستانی در دانشگاه مریلند ساخته شده است و به بررسی مسئله "تجاوز به کودکان" گوشههای عمیقا تاریک آن در کشور پاکستان میپردازد.
بازجویی برپا کردند و وقتی من اعتراض کردم یکی از بازجوها که معمم هم بود، صندلی چهارپایه را با قدرت به بدن من کوبید و سپس مرا چهار دست و پا از اتاق بیرون بردند.
اینها گوشهای از داستان نیلوفر بیانی از زبان خودش بود.
دلیل یادآوری خاطره بمباران اتمی ژاپن ممنوع کرده است، و این روزها در سالگرد بمباران اتمی ژاپن در ۷۸ سال پیش به سر میبریم کمتر کسی خارج از ژستهای انساندوستانه و روشنفکرانه نه به جنگی جواب قانعکنندهای برای این سوال دارد که "چه راه دیگری بود؟".
وضعیت فعلی ایران: مردی در شوروی دوران استالین هر روز روزنامه میخرید و صفحه اول را نگاه میکرد و با عصبانیت آن را در سطل آشغال پرت میکرد. روزنامهفروش میپرسد: فازت چیه؟ +دنبال خبر مرگ یکی میگردم.
_ولی خبرهای مرگ رو صفحه اول نمیزنند!
+اون خبر مرگی که من میخوام صفحه اوله.
نامش یان پالاخ بود، دانشجو، ۲۱ ساله و در نامه خودسوزیاش خود را "مشعل شماره ۱" نامیده بود. زمانی که مردم چکسلواکی زیر چرخ تانکهای شوروی له شده بودند، امیدی در جامعه نبود و مردم هیچ راهی پیش رویشان نمیدیدند، یان پالاخ تصمیم گرفت با خودسوزیاش جامعه را از آن کرختی و ناامیدی که به
بقیه داستان را تکمیل کنم. روزی دیگر اعضای تیم مرا با آمپول هوا تهدید میکردند و همزمان عکسهای جسد یکی دیگر از بازداشتیها را به من نشان دادند. یک روز هفت نفر از بازجوها مرا همراه با خود به ویلایی برده و جلوی چشم من به شنیعترین اعمال دست زدند. یک روز دیگر دادگاهی را در اتاق
در قسمتی دیگر از مستند میبینیم: "فقط در یک مورد، در یک پژوهش بیش از ۹۵ درصد رانندگان اتوبوس در شهر پیشاور پاکستان اذعان کردند که «بچهبازی» سرگرمی اصلی آنهاست و در یک نظرسنجی دیگر از ۱۸۰۰ شرکتکننده بیش از ۱/۳ آنها، خود کودکان را مقصر اصلی میدانند."
اگر فکر میکنید داستان کربلا گریه دارد، داستان خانوادههایی را شنیدهاید که شب درِ خانه همسایهها را میزدند: "یخ دارید بدید بذاریم رو جنازه بچمون، جنازهها رو میدزدن و پس نمیدن". ۱۴۰۰ سال قبل نه، ۱۴۰۰ روز پیش هم نه، همین چند ماه پیش؛ قاتلش هم حیدر حیدر میگفت و میزد.
در این تصویر به جا مانده از آگوست ۱۹۴۴، یک زن به همراهی مادر و نوزادش در حالی که سرهایشان به نشانه شرمساری تراشیده شده است از میان انبوه جمعیتی که در حال تماشای آنانند در حال عبور کردن هستند. بر طبق یک آمار کلی در سراسر فرانسه سر چیزی بین ۲۰ تا ۴۰ هزار زن به نشانه خیانت تراشیده
سه ماه بعد از سقوط برلین و پایان جنگ در اروپا، ژاپن همچنان تصمیمی برای تسلیم نداشت. تسلیم برای بسیاری از افراد در سطوح بالای تصمیمگیری ژاپن حتی بعد از بمباران نخست اتمی بر هیروشیما گزینه منتخب نبود. نقشه جایگزین کشاندن جنگ زمینی به سرزمین اصلی ژاپن به قصد "چنان طولانی و پرهزینه
شوروی و کمونیستهایش داستان عجیب کم ندارند، اما داستان اوسیپ برنشتاین Ossip Bernstein استاد بزرگ شطرنج اوکراینی داستان غریبی است که احتمالا تنها یکبار برای یکنفر در تاریخ شطرنج پیش آمده است. در سال ۱۹۱۸ بعد از پیروزی انقلاب کمونیستی، اوسیپ ۳۶ ساله توسط پلیس امنیتی شوروی "چکا"
جاسوسی، راهنمایی و غیره داشت، اما همخوابگی با دشمن حتی در صورتی که راهی جز آن وجود نداشت در نگاه بسیاری از فرانسویها گناه نابخشودنی بود. تراشیدن موها برای ایجاد نوعی شرمساری و مجزا کردن افراد از دیگری به عنوان نشانهای از همخوابگی آنان با دشمن یکی از این روشها بود.
در این تصویر چند مرد در حال تراشیدن سر زنی هستند که متهم به همخوابگی با سربازان آلمانی بوده است. اما چقدر از این روابط واقعا بر اساس علاقه درونی این زنان برای تن دادن به همخوابگی با سربازان متجاوز آلمانی بوده است؟ خب بسیاری از این زنان چارهی دیگری نداشتهاند. جنگ، کمبود، میل به
که ملت ژاپن مانند گُلی زیبا نابود شود» اما تسلیم نشود! آنچه که هیتلر در اروپا کرد چنان تکاندهنده بود که تقریبا آنچه ژاپنیها در طول جنگ کردند را به حاشیه برده بود، گرنه ژاپن واقعا جنایتهای غریبی کرد. از طرفی ژاپن با فرمان بسیج عمومی حاضر به فدا کردن تا آخرین قطره خون ژاپنیها
شد. میگویند در طول ۴ سال اشغال فرانسه توسط نازیها، چیزی در حدود ۲۰۰ هزار کودک از رابطه سربازان آلمانی و زنان فرانسوی متولد شده است که بسیاری از آنان یا از پدران بیولوژیکی خود خبری ندارند یا اگر داشتند از ترس سرزنش دیگران آن را مخفی کردهاند.
روایت کلی مستند علاوه بر نشان دادن جنبههای بسیار مشمئزکننده "تجاوز به کودکان در پاکستان" به طور کلی؛ بر روی زندگی کودک ۱۳ سالهای به نام "نعیم" متمرکز است. کودکی که بعد از مرگ پدرش؛ توسط برادر بزرگتر خود مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و سپس از خانه فرار میکند.
حالا به جای «حزب کمونیست» هر گذارهای را که میخواهید قرار دهید. شیاطین همینجا هستند، در میان ما زندگی میکنند و قیافههایشان دقیقا مانند انسانهای عادی است. شاید شما چندین بار به طور اتفاقی در خیابان از کنار کسانی رد شده باشید که به دخترکی در پشت کامیون یخچالدار تجاوز کردهاند،
اصلی پیوستن بسیاری از مردان فرانسوی به ارتش مقاومت فرانسه علیه نازیها این ماجرا بود. با پایان یافتن جنگ دوم جهانی و شکست آلمانها، نوبت تسویه حساب فرانسویها با زنانی بود که در این همکاری شرکت داشته بودند. همکاری با دشمن در زمان جنگ معانی مختلفی از جمله تهیه لوازم مورد نیاز،
در دهانش جوراب گذاشتهاند و جنازهاش را در خیابانی خلوت رها کردهاند. آنها با بچههایشان بازی میکنند، شبها راحت سرشان را روی بالش میگذارند و میخوابند، در خیابان قدم میزنند و از کارهایشان پشیمان نمیشوند. حتی دوباره و با قدرت آمادهاند تا همان کارها را تکرار کنند.
کردن جنگ برای متفقین" بود به نحوی که آنها به طوری با ژاپنیها بدون پذیرش تسلیم آنها کنار بیایند. پیشبینیها حکایت از تلفات میلیونی سربازان از سمت متفقین و بیشک میلیون نفری غیرنظامی از سمت ژاپنیها بود. اما همچنان که همین ژنرال Korechika Anami ژاپنی گفته بود: «چقدر باشکوه است
زندهماندن، حفاظت از کودکان و همسرانی که دیگر در قید حیات نبوده یا توسط آلمانها به اسارت گرفته شده بودند در میان دلایل بسیاری است که این زنان برای برقراری رابطه با سربازان آلمانی داشتهاند. به طور خاص برای مثال در شهر پاریس، کلابهای شبانهای برای سربازان آلمانی ایجاد شده بود
نعیم یکی از تقریبا ۴ میلیون کودکی است که در شمالغربی پاکستان مجبور به تکدیگری و خیابانخوابی هستند و عمدتا به شکار آسانی برای پدوفیلها تبدیل میشوند. نعیم در یک مورد از چندین تجربه وحشتناکش از پدوفیلیا، در ۱۰ سالگی همزمان توسط ۴ مرد مورد تجاوز قرار گرفته است و اکنون در همان
امروز زادروز زنی است که به طرز عجیبی دوستداشتنی و موسیقی ایران بسیار به او مدیون است. میگفت: سال ۵۷ وقتی که قدرت رو در اختیار گرفتن من رو بردن اِوین و گفتن بنویس: اسم: سیما بینا، جرم: موسیقی. آنقدر به تمام گویشهای ایرانی خوب خوانده است که در یکی از مستندهایش میگفت:
«برای درست کردن ایران، ابتدا باید آن را دوست داشت.» این درستترین گفتهای است که میتوان در باب شناخت نگرشهای سیاسی و تجمعات به اصطلاح آزادیخواهانه به آن استدلال کرد. کسانی که علاقهای به ایران ندارند، وضعی بهتر از امروز ایجاد نخواهند کرد چه بسا آمادهاند تا اوضاع را بدتر کنند.
سنین کودکی به استفاده از مواد مخدر روی آورده است... و این چرخه مشمئزکننده جایی دائما در حال تکرار است که خود نعیم در قسمتی از مستند اعلام میدارد که خود او نیز چندباری به پسربچههای کوچکتر از خود تجاوز کرده است. در قسمتی دیگر از این مستند، سازندگان به سراغ دخمههای
به ثبت رسونده. در ویدیویی که از این مسابقه پخش شده، کاملا مشخصه که دختر مذکور به اسم نسرا ابوبکرعلی Nasra Abubakar Ali اصلا حتی ایستادن در خط شروع مسابقه رو هم بلد نیست و در حین مسابقه چنان عقب میافته که از کادر دوربین بیرون میره.
به جای تسلیم بود. در ۱۴ آگوست، ۵ روز بعد از دومین بمباران اتمی ژاپن در ناکازاگی همین جناب وزیر جنگ به اطلاع امپراتور میرساند که: «یکی از خلبانان آمریکایی زیر شکنجه به ما گفته است که آمریکا ۱۰۰ بمب دیگر هم دارد که حاضر است همه را روی ژاپن بریزد».
که بسیاری از این زنان با توسل به زور حتی از شهرهای دیگر فرانسه برای ارضای نیازهای سربازان آلمانی به این کلابها آورده میشدند. در بسیاری از موارد، زنانی که متهم به این نوع از همکاری با سربازان دشمن میشدند صرفا در حال کار و خدمات حرفهای (مانند منشی یا گارسون هتل) خود بودهاند.
ستوان نیروی دریایی آمریکا در حال تلاش برای ارتباط با دو کودک-سرباز ژاپنی اسیر شده در نبرد اوکیناوا، ژوئن ۱۹۴۵؛ سن و سالشان به ۱۲سال نمیرسد. ژنرال Takijiro Onishi معاون فرمانده نیروی دریایی ژاپن فرموده بودند: «اگر حاضر به فدا کردن جان ۲۰ میلیون ژاپنی شویم، پیروزی از آن ماست».
"فروپاشی دریای خون میخواهد و شما توانش را ندارید"، "اگر برویم زمین سوخته تحویلتان میدهیم" و فلان و فلان... اینها حرفهای کسانی است که بزرگترین افتخارشان کشتن دختران ۱۶ ساله است. با آن شگمهای گندهشان بر روی گردهی ملتی سیاهروز ایستادهاند و آروغ قدرت میزنند. کپتاگن و گُل
هرچند با عقبنشینی آلمانیها از فرانسه، تعداد نامشخصی از این زنان همراه با سربازان آلمانی که با آنها رابطهای رمانتیک داشتند به آلمان رفتند اما زنانی که در فرانسه ماندند عاقبت خوبی نیافتند. تراشیدن سر شاید انسانیترین رفتاری بود که مردم خشمگین با این زنان بینوا داشتند. در موارد
گرچه که او همچنان مخالف تسلیم است. در همان روز ۱۴ آگوست در «واقعه کیوجو» گروهی از افسران ژاپنی بعد از اطلاع از تصمیم پادشاه هیروهیتو برای پ��یرش تسلیم کودتایی علیه او را به قصد وادار کردگ او به ادامه جنگ کلید زدند که البته موفقیتآمیز نبود.
روز ۱۴ آگوست کورِچیکا آنامی وزیر جنگ به همراهی باقی کابینه جنگ ژاپن در پیروی از دستور امپراتور سند تسلیم ژاپن را امضا کرده و صبح روز بعد اقدام به سپوکو (هاراکیری-خودکشی شرافتمندانه) کرد. در یادداشت خودکشیاش نوشته است: "از امپراتور بابت گناه بزرگم طلب بخشش میکنم".
عجیب آنکه کشورهای شرق آفریقا شامل کنیا، اتیوپی و سومالی برای سالهای طولانی است که جمعی از بهترین دوندههای کلاس جهانی رو در تمام مسابقات جهانی داشتهاند. اما سطح فساد و فامیلبازی درون دولتها میتونه چنین مضحکهبازاری رو خلق کنه.
فرمان بسیج عمومی تمامی مردان ۱۵ تا ۶۰ ساله و زنان ۱۷ تا ۴۰ ساله را شامل میشد. ارتشی ۲۸ میلیون نفری که باید تا آخرین قطره خون در مقابل متجاوزان به سرزمین اصلی ژاپن مبارزه میکرد. سلاحهایشان؟ عموما همین چوب بامبوها. تعداد تلفات؟ هیچ معنایی نداشت.
مصرف موادی میروند که به پاتوق کودکانی چون نعیم تبدیل شده است و بسیاری از متجاوزان، شکارهای خود را از میان آنان انتخاب میکنند.
به طور کلی این مستند دارای روایت، داستان و صحنههای متاثرکننده بسیاری است و برای همگان مناسب نمیباشد. لینک مستند در یوتیوب:
در مارس ۱۹۴۵، فقط در طی ۱۰ روز بمباران ژاپن توسط B29های آمریکایی تقریبا ۱۵۰ هزار ژاپنی کشته شدند. باید پرسید کشیده شدن بیشتر جنگ با توجه به روحیه غریب ژاپنیها در جنگ تا حد مرگ و بسیج عمومی (حتی زنان و کودکان) برای مقابله با آمریکا در خاک ژاپن چند برابر آن دو بمب اتم کشته داشت.
وقتی صحبت از پریود زنان میشود، همیشه با رفتارهای عجیب و غریب در فرهنگهای مختلف روبهرو میشوید؛ اما این مسئله در کشور نپال در سطح دیگری است. آنچه در ادامه میخوانید داستان زنانی است که به دلیل یک باور سنتی مرتبط با هندوییسم به نام چائوپادی Chaupadi در زمان پریود مجبور به
ای لعنت بر آنکسی که اولین بار گفت "همه عقاید محترماند". هرچندماه یکبار یکنفر دوره میافتد که باید به عقاید همه احترام بگذاریم و فلان و فلان. خیر؛ عقاید لزوما لایق احترام نیستند بلکه "حق افراد برای داشتن نظر و عقیده" محترم است. خواه آن نظر می خواهد رادیکالیسم دینی باشد، عقاید
در این تصاویر به جا مانده از این واقعه به وضوح میتوان ترسیم علامت صلیب شکسته نازیها بر روی پیشانی این زنان در حالی که سر آنان کاملا تراشیده شده است را تماشا کرد.
اینکه چگونه آنقدر بوی خون میداده است که حتی سگش هم به او نزدیک نمیشده است. او همیشه میگفته است: «من کارهای نبودم، من فقط دستورات را اطاعت میکردم.» حتی استالین هم چیزی را گردن نمیگرفت، او هم همیشه میگفت: «من دستور نمیدهم، حزب کمونیست به این کار نیاز دارد.»
میکند و داستان شکنجههایش را برای او تعریف میکند. از این میگوید که چگونه دستانش از فرط شلیک مداوم از فاصله نزدیک به سر زندانیها خسته میشده است. از اینکه چگونه در دمای ۴۰ درجه زیر 0 آب روی زندانیهای میریخته است و مجسمههای یخی تا بهار سال آینده همانجا روی زمین میماندهاند.
سربازان شوروی در جریان حمله ارتش سرخ شوروی به لهستان در سال ۱۹۳۹ متوجه شدند که بر خلاف پروپاگاندای حزب کمونیست که شوروی را بهترین کشور جهان و کمونیسم را تنها راه «سعادت مردم» معرفی میکرد، ح��ی وضع دهقانان فقیر لهستانی هم از مردم شوروی به مراتب بهتر بود. این یک تفاوت آشکار
حقیقتا من خستهتر و پیرتر از اونم که دیگه حوصله ردیف کردن حرفهای تکراری رو داشته باشم. صرفا اگر کسی رو میبینید که هنوز فکر میکنه رای دادن در یک تمامیت خواهی قراره تغییری ایجاد کنه، یک جفت نعل و یک پالون براق خوب بهش هدیه بدید. شما قدرت تغییر دادن ذات یک خر رو ندارید.
نوشتن از مجید توکلی سخت است، یعنی هرچه بنویسم ممکن است در حق شجاعت، تعهد و درستی او کم باشد. در این لحظات دوست دارم چیزی که او خود بسیار تکرار میکرد را تکرار کنم: هیچ شرایط خاصی برای پایبند نبودن به حقیقت وجود ندارد. در زمانه تمامیتخواهان، مبارزه؛ وظیفه است. #مجید_توکلی
هیچوقت همه شما قرار نیست مهاجرت کنید. هیچوقت همه پناهندهها و مهاجرها قرار نیست لزوما زندگی خوبی را تجربه کنند. ما هم کرهجنوبی و شمالی نیستیم که با فرار از قسمت شمالی، اتوماتیک شهروند جنوبیها شویم. ما یا کشورمان را پس میگیریم، یا همین زندگی کثیف را تا روز مرگ ادامه میدهیم.
میزنند و سینه سپر کرده روی زنان بیدفاع چپ و راست فریاد میزنند "روسریتو سرت کن"... بله ما روزهای سیاهی را میگذرانیم؛ اما بسیار بسیارها، گندهتر از شما انگشت نشان داده و شبر شبر، بیت بیت، زنقه زنقه میکردند. دیکتاتورها یک چیز را همیشه یادشان میرود: قدرت همیشگی نیست.
اسیران اردوگاه آشوویتس با یک شماره شناسایی که بر روی دستشان خالکوبی شده بود شناسایی میشدند. بعد از پایان نازیها، آنهایی که زنده ماندند، جای آن شمارهها را پاک میکردند؛ اما پریمو لِوی دانشمند ایتالیایی هرگز این کار را نکرد او دوست داشت مردم آن را ببینند و بپرسند و بدانند که
گروه رز سفید کلا ۹ ماه فعال بود و ۱۵ هزار کپی از ۶ جزوهاش را در خیابان پخش کرد. سوفی و هانس همهچیز را به امید نجات باقی اعضا گردن گرفتند اما فایدهای نداشت. آخرین جزوه آنها از آلمان خارج و به بریتانیا رسید. متفقین هزاران نسخه از آن را همان سال ۱۹۴۳ بر روی شهرهای آلمان ریختند.
راه پیدا کرد. روز بدرقهی تیم ملی در کره شمالی، آنها افتخار این را پیدا کردند که مستقیما با رهبر کبیر انقلاب «کیم ایل سونگ» ملاقات کنند. رهبر کبیر انقلاب در این ملاقات گفت: "باید به کشورهای فاسد غربی، قدرت کمونیست را نشان دهید، البته فقط یک یا دو پیروزی کافی است."
در جزوه سوم آنها خطاب به آلمانیها نوشته بودند: «وضعیت کنونی ما دیکتاتوری شر است. اگر این را میدانید چرا کاری نمیکنید؟ چرا این غارتگرانی را که یکی پس از دیگری در پیدا و پنهان ما را غارت میکنند تا روزی که از آلمان جز حکومت جنایتکارش هیچ نماند تحمل میکنید...»
یکی از دوستان و تنها عضو گروه مقاوت رز سفید (گروه سوفی شُل) که زنده ماند میگفت: «شبها من و سوفی از ترس مثل بید میلرزیدیم و گریه میکردیم، اما میدانستیم که راهمان درست است و فردا دوباره مقاومت را ادامه میدادیم...».
از نظر آنها این رفتارهای بورژوایی و سرمایهداریپسند باعث ضعیف شدن بدن بازیکنان شده و باعث سرافکندگی کمونیسم در مقابل جهانیان شده است. گویا همه اعضای تیم کرهشمالی در آن سال به جز یک نفر که دل درد داشت و آن شب در هتل مانده بود به اردوگاههای کار اجباری تبعید شدند.
تیم اعزامی کرهشمالی یک جاذبه گردشگری کامل با میانگین قد ۱.۶۵ برای تماشاگران کشورهای دیگر در مسابقات جام جهانی بود. این تیم شامل ۷۴ نفر بازیکن، مربی، مترجم، آشپز، عکاس، چند نفر احتمالا جاسوس و غیره بود، و بسیاری قبلا هرگز حتی از کشور خارج نشده بودند.
کرهشمالی در پی رویای رهبر کبیر «کیم ایل سونگ» که میخواست قدرت کمونیسم را در مقابل کشورهای فاسد غربی نشان دهد، بازیکنان را قبل از اعزام تحت تمرینات سختی قرار داد. دروازهبان لی چانگ میونگ، که فقط ۱۷۰ سانت قد داشت، ماهها به سمت تیر عرضی دروازه پرید تا فقط دستش به آن برسد.
و چند دوست (از جمله برادرش هانس شُل) و یک استاد دانشگاه تصمیم گرفتند سکوت نکنند و علیه حکومت نازی قد علم کنند. آنها برای ۹ ماه ۶ جزوه نوشتند و در خیابان پخش کردند. از جنایتهای حکومت میگفتند و از شجاعت مقابله با آن، از آنکه آلمان نباید با جنایتهای حزب نازی به یادآورده شود.
این مهمترین لحظه در تاریخ کره شمالی بود. اما اوزهبیو این رویا را شکست داد و با زدن ۴ گل از ۵ گل، در نهایت پرتغال 5-3 کره را شکست داد. مقامات کره شمالی، باخت این تیم در برابر پرتغال را نتیجهی رفتارهای بورژوازی، ارتجاعی، امپریالیستی و آمریکایی پسندِ بازیکنان کره تشخیص میدهند.
تیم کره بعد از باخت مقابل شوروی، و تساوی با شیلی به دیدار ایتالیا رفت و در عین ناباوری، کره شمالی توانست ایتالیا را 1-0 شکست دهد. گزارشگر انگلیسی فریاد میزد، تماشاگران فریاد میزند، بازیکنان فریاد میزدند و احتمالا خود رهبر کره هم فریاد میزد. این یک شگفتی بزرگ بود.
مازولا بازیکن معروف تیم ایتالیا در آن دوران بعدها گفته بود: «همگی ما در رختکن گریه میکردیم». غرور تیم ایتالیایِ قهرمانِ دو دوره جام جهانی در مقابل جهان شکسته شده بود. اما سرنوشت بازیکنان کرهشمالی چیز دیگری بود: اردوگاه کار اجباری.
زندانی بود و بعد از آزادی و فرار از کره شمالی کتاب خاطرات خود به نام «آکواریومهای پیونگیانگ» را نوشت اشاره میکند که مشخصا با یکی از اعضای تیم به نام پارک سیونگ جین در اردوگاه یودوک زندانی بوده است و داستان را تایید میکند.
*پارک سیونگ جین در کارتکس تیم آن سال نفر دوم بالا راست
با اینکه ۱۳ سال از جنگ دو کره میگذشت، انگلستان هنوز به طور رسمی با کره شمالی در جنگ بود. انگلستان اعلام کرد که به کره ویزا نمیدهد، اما فیفا تهدید کرد که میزبانی را از انگلیس خواهد گرفت. در نهایت با شرط اینکه سرود ملی کره شمالی در ورزشگاه پخش نشود، کره شمالی به جام جهانی رفت.
کره شمالی در دور گروهی در برابر سه قدرت شوروی (نایب قهرمان اروپا)، شیلی (سوم جهان در دور قبلی) و ایتالیا (قهرمان دو دوره جهان) قرار گرفته بود. این زمانی بود که تیمهای فوتبال آسیایی هیچ حرفی در برابر تیمهای فوتبال از قارههای دیگر از قبیل اروپا و آمریکا برای گفتن نداشتند.
شخص او و توسط لئونارد کونتی Leonard Conti وزیر بهداشت رایش تاسیس شده بود برای بررسی مضرات سیگار و الکل بر سلامتی انسان پرداخت کرد. این انستیتو ارتباط مستقیم سرطان ریه و مصرف سیگار را نشان داد؛ درست زمانی که در برخی کشورها برای تبلیغ سیگار از زنان باردار استفاده میشد...