شبتا صبح توصحن نشسته بودم یکم هواسرد بود یه خادم اولیکه من رفتم نگام میکرددم دم های اذان صبح بوداومدزدروی شونمگفت پسرجون چرا اینجوری داری گریه میکنی پاشو دستوصورتت رو بشوروآماده شوبرای نمازصبح و بگو چی شده گف��م ازاقا جانم کربلا رو میخوام 😭😭😭😭
#همه_خادم_الرضاییم
#بابا_رضا