توی یه مسابقه علمی بود که باهاش رفیق شدم.
مشتی و بامرام و همه چی تموم.
رفاقتمون تا جایی پیش رفت که دیگه درد و دلامون رو بهم میگفتیم.
یه روز بهش گفتم: حاجی الان که همه رفقا سوریه ن ینی میشه من و تو هم اونجا شهید شیم؟
بهم گفت: من که بدست صهیونیستا شهید میشم. منم گفتم: آره دوبار!