یه سال شب احیا مادرم فرستاد چند تا قرآن از کتابخونه بیارم خانما قرآن سرشون بگیرن ،چراغها خاموش بود ،هر چی رسید دم دستم برداشتم بردم ،خانما با سوز دل و کلی گریه مراسم رو به جا اوردن چراغا که روشن شد قیافه هاشون دیدنی بود .
دایره المعارف
دیکشنری
مجموعه اشعار پروین 😂