یک مدت بود با هم اختلاف زباد داشتیم حس میکردم دوسم نداره بعد مدتها یک روز قرار گذاشتیم بریم بیرون.حس کردم حوصلمو نداره.گوشیش زنگ خورد مامانش بود داشت به مامانش میگفت نه من فریبا رو دوست ندارم فقط باهاش سرگرمم.خیلی ناراحت شدم بدون اینکه بفهمه تاکسی گرفتم اومدم خونه
گوشیم زنگ خورد