بابام چهار روزش بود که پدر و مادرش از هم جدا میشن عزیزم شوهر می کنه آقابزرگ هم زن میگیره خلاصه بابام بین این خونه اون خونه بزرگ میشه با مادرم ازدواج میکنه بچه بودم همش تو گوشم بود میدیدم بابام دنبالش همیشه کلی نچه بود تا می تونست پول خرج ما میکرد تمام لباسها و وسایلمون از خارج