این خیلی غمانگیزه که خیلی وقتا دلم برای شوهرم تو تنهایی تنگ میشه و هر وقت که من باهاش تماس بگیرم میگه دستم خیلی بنده سرم شلوغه ... !
خودش باهام تماس میگیره اما هیچوقت لحظه ای که من میخوام باهاش حرف بزنم جواب درست درمون نمیده...
بخدا مغزم نمیکشه دو هفته دیگه پاشم برم یه روستای دووووور که تقریبا روزانه دو ساعت رفت و آمدش طول میکشه و حتی معلوم نیست مدرسش کانکس باشه یا ساختمون و چهارتا پایه رو همزمان تدریس کنم بخاطر ۸ میلیون!💔
امروز میخواستم برم تو شهر خرید داشتم،اتفاقی بابامو دیدم...رسوندم تا مرکز شهر...باهم رفتیم خریدامو انجام دادم...سه چهارتا مغازه باهم رفتیم...دستام از خریدام خسته نشد..خیالم راحت بود تا اینجای شهر اومدم خطری نیست واسم..پاهام از پیاده رفتن خسته نشد..
بعداز اون همه بلایی که خانوادش سر من آوردن ( بلا که میگم به معنای واقعی کلمه بلا) ، امشب میگه نظرت چیه برای تولدت خانواده هامون رو دعوت کنیم؟
یا امام حسین ، یا عیسی مسیح, یا موسی کاظم!
چی بگم من خدایااااااااا
این کاربرگ رو دادم تا رنگ آمیزی کنن امروز، یکی از بچه ها گفت خانوممون اگر بچه دار شه مامان میشه، بعد یکی دیگشون میگه وای بچش خیلی خوشگل میشه..یکی دیگه ازونور میگه آره مخصوصا چشماش، یکی دیگ گفت وای مثل ماه میشه .... و هر کدوم یه جمله درباره مادر شدن من گفتن !
😂😂😂😂
یکساله ازدواج کردم و به عنوان یک کارمند خرج خودموکامل دادم
امشب که که گفتم از فردا به عنوان همسرت که نصف مخارج رو برعهده گرفته باید دارایی هامون مشترک باشه و یا دیگه تو کامل باید خرج و هزینه های منو بدی داره کار رو به وکیل میکشه😁
هیچوقت لطف الکی به کسی نکنید...💔
بابام بهترین قطار ممکن رو رزرو کرد و همه تلاششو میکرد ما بخندیم..
رسیدیم مشهد و رفتیم خونه عموم و اونم مهمون نوازی عالی داشت و امروز بردمون موج های آبی و همه چی عالی..
الان نشستیم با شوهرم صحبت میکردیم میگم چرا تو خودتی ناراحتی.. میگه نمیدونم چرا هیچ به من خوش نمیگذره :/
امروز بعد از یازده ماه تراپی ، مشاورم گفت دیگه از اینجا ببعد به طلاق آروم آروم فکر کن...
یه خوشحالی عمیق اومد سراغم همراه با یک ناراحتی و وحشت عمیق... پارادوکس عجیبیه...
مهمونمون کرده بود، صبحش حالش بد شد و بیمارستان بستری شد، تو اون اوضاع پیام داده بم که مرخص شدم براتون جوجه هارو درست میکنم...
به این زندگی لعنتی وصلم میکنی مامان...❤️
هر وقت تو ازدواج یکی بهتون گفت، تو مگه میخوای با خانوادش زندگی کنی؟فقط خودش مهمه.
بزن تو دهنش!و بگو آره من قراره با تک تک اعضای خانواده اون زندگی کنم.
شما نمیدونی اماحتی پدربزرگ فوت شده ی یک نفر هم میتونه زندگی مشترک تورو تحت تاثیر قرار بده چه برسه به پدر و مادر وخواهر و برادرش!
@delusinalpar
من از سه ماه بعد از عقدم درگیر مشاور بودم تا الان که یکساله عروسی کردیم... این توییتم مثل توییتای هر شبم زدم و رفتم خوابیدم فکر نمیکردم اصن دیده بشه..
مادرشوهرم به شوهرم زنگ زده میگه من شب دعتتون میکنم میخوام زنتو قهوه ای کنم پسرم توام پیش زنت هیچی بمن نگو منو کوچیک نکن!🥴
هر توضیح اضافه ای از وخیم بودن این تفکر کم میکنه 😄
منویکی ازپسرای فامیل که وضع حالیشون از ما بهتربودهمزمان باهم عقدکردیم.پدرش به پدرم کنایه زد که حالا تو چطور میخوای جهیزیه بخری؟درعرض شیش ماه خودم جهازخریدم ومجلس عروسیمونو گرفتیم والان شیش ماهه که میگذره،و اون پسر یکسال و نیمه که عقده ومنتظر که باباش بهش پول بده تا عروسی کنه!
از بچگی هرکاری کردم که مامانم شاد شه..
درس خوندم که مامانم خوشحال شه..
معلم شدم که مامانم خوشحال شه...
ازدواج کردم.. با کسی که مامانم دوست داشت...
اصن گاهی میخندیدم که مامانم خوشحال شه...
دوست داشتم موفق باشم که مامانم خوشحال شه...
ارشد خوندم چون مامانم بم گفته بود