با یه پسر ترک تو یه جمع خارجی بودیم، پسره ازین چسنمکا بود که به همه ملتیا میرینن و قربون دست و پای بلوری ترکا میشن
داشت یه خاطره میگفت: یه شب تو یه باری با یه دختر روس آشنا شدیم، دامنش رفته بود بالا و دست بردم کشیدم پایین. دختره گریهش گرفت گفت پسر روس همچین کاری نمیکنه. (یعنی/۱