ایبو
@Ibow33Sharif
Followers
4,348
Following
572
Media
724
Statuses
21,497
فرزند سوم مهربان ترین رفتگر دنیا یک معلم ابتدایی
مستاجرم فعلا
Joined March 2012
Don't wanna be here?
Send us removal request.
Explore trending content on Musk Viewer
seokjin
• 1514202 Tweets
Hunter
• 1065513 Tweets
#WelcomeBackJin
• 988987 Tweets
namjoon
• 379926 Tweets
MY FAMILY
• 338208 Tweets
Weverse
• 296370 Tweets
MY HOME
• 150645 Tweets
水分補給
• 69587 Tweets
hobi
• 63952 Tweets
CENTURY OF LOVE FINALQ
• 57127 Tweets
ジンくん
• 52999 Tweets
MY SEVEN
• 48469 Tweets
MI FAMILIA
• 48302 Tweets
Botafogo
• 43377 Tweets
YOU ARE MY FREEDOM
• 39852 Tweets
MY OT7
• 37419 Tweets
#WorldDayAgainstChildLabour
• 23365 Tweets
ジャングルポケット
• 23011 Tweets
Saint MSG
• 21124 Tweets
恋人の日
• 20271 Tweets
大谷翔平
• 17593 Tweets
재난문자
• 13446 Tweets
豪邸報道
• 12507 Tweets
Diniz
• 11329 Tweets
ELLE STUNNER WANG YIBO
• 10363 Tweets
سر شام زنم یه حرفی زد که خیلی برام تکان دهنده بود. گفت :«چقدر خوبه آدم امید داشته باشه!»
این یه واقعیته که ما برای سالهای طولانی بدون امید به آینده زندگی کردیم و الان می‌فهمیم چقدر این حس شیرینه. واقعا چقدر خوبه این حس امیدواری به اینکه فرداها روشنه.
#مهسا_امینی
#MahsaAmini
155
5K
10K
پسرم تازه خوندن و نوشتن را یاد گرفته، بعد مثلا زنگ میزنه میگه:« بابا عدس با کدوم اَ نوشته میشه؟»
دو دقیقه بعدش پیام میده:« من پرهام هستم. مامان می‌گوید عدس و شیر بخر».
64
78
10K
عزیزان توجه شما را به تصویری که هم اکنون از سرزمین مادری رسید جلب میکنم:
77
35
6K
کلاس اول راهنمایی مدرسه‌ی نمونه بودم، یه پولی که فکر کنم ۱۵۰۰ تومن بود بابت هزینه‌ی ناهار از خانواده‌ها می‌گرفتن. توی حیاط مدرسه بودم که بابام را دیدم که با لباس سرتاپا نارنجی رفتگری وارد مدرسه شد، خیلی نگران بودم که نفهمن بابای من رفتگره. چند دقیقه بعد از بلندگو اسم منو گفتن/
179
173
6K
امروز رفته بودم داروخونه، یه پیرزنی با چشم گریان داشت چیزایی به مسئول داروخونه می‌گفت و اونم سعی می‌کرد بیرونش کنه. اومدم جلو گفتم جریان چیه؟ دکتر گفت:«از این گداهاست، کار هر روزشه.»
برگشتم سمت تون خانم و باهاش صحبت کردم، دیدم اصلا فارسی بلد نیست وترکی بسیار غلیظی حرف می‌زد./
202
215
5K
امروز یکی یه خاطره از پدرزنم تعریف کرد. این بنده خدا توی مغازه‌ش نشسته بوده و یه نوار از گلپا و مهستی گوش میکرده. فامیل مذهبی میاد در مغازه و میگه: پسرعمو اگه اینو خاموش میکنی تا بیام داخل.
مرحوم نگاش میکنه و میگه:« حیف نیست بخاطر ریخت پشمالوی تو صدای گلپا را قطع کنم؟»
24
77
5K
دوباره رفتم به سال ۷۵ و اون خاطره‌ی لعنتی دوباره زنده شد. خودم را در چهره‌ی بغض‌دار این بچه‌ی کلاس سومی دیدم و دقیق می‌دونستم چی توی وجودش می‌گذره. نمی‌دونستم باید برای مظلومیت اون بچه‌ی کلاس اول راهنمایی گریه کنم یا مظلومیت این بچه‌ی کلاس سومی.
خیلی داغون شدم؛ خیلی.
45
8
4K
فقط به این فکر کردم که چرا داروخانه‌دار برای چندرغاز پول دارو به این زنی که تازه یک روزه پاش به رشت باز شده تهمت گدایی می‌زد و تازه می‌گفت کار هر روزشه؟
و اون چندنفر پرسنل اونجا چطور دلشون اومد یه پیرزن نیم ساعت اونجا اشک بریزه و اینا فقط مسخره‌ش کنن؟
94
33
4K
من ده ساله اینجا دارم از بی پولی و گرفتاری می‌نالم یکی پیدا نشد حرفمو باور کنه، حالا دیشب برای شوخی گفتم من ده تا بیت‌کوین دارم، سیل تبریکات به صورت عمومی و خصوصی جاری شده. شما آخه چطور تونستی بپذیری آدمی که بهترین عکسش همینه که با الاغ گرفته، می‌تونه پونصد هزار دلار داشته باشه؟
46
32
4K
صحنه‌ی اعتراف بابام به نداری و بی‌پولی همیشه مثل همون روز اول برام تلخ و تحقیرکننده‌ست. از اون روزهایی بود که وجودم شکست و می‌دونم بابام هم خودش ناراحت شده بوده.خیلی سخته که نمیشه این صحنه‌های دردناک را فراموش کرد.
امروز که اون مادر جلوی بچه‌ش گریه می‌کرد بابت نداشتن موبایل/
8
10
4K
امروز یه خانواده پنج نفری توی ناغان( یه شهر کوچیک در چهارمحال و بختیاری ) یه وصیتنامه نوشتن و بخاطر مشکلات اقتصادی، همگی با هم خودکشی کردن.
آدم باور نمی‌کنه که این ماجرا، گوشه‌ای از یک داستان تراژیک اغراق آمیز نیست، بلکه واقعیتیه که همین امروز اتفاق افتاده.
42
254
3K
یک خاطره‌ی عجیب اماواقعی:
زمانی که شهرکرد دانشجو بودم بعضی روزها میرفتم خونه یکی از آشناها که فاضی بود و یه روزایی هم منو با خودش می‌برد دادگاه، یه روز صبح وقتی وارد دادسرا شدیم ده پونزده نفر زن و مرد که سرو دست یا پاهاشون باند پیچی شده بود ردیف به ردیف نشته بودن کف سالن دادسرا/
97
130
3K
رفتم توی دفتر و بابا را دیدم که یه گوشه سرپا ایستاده و خودش هم انگار معذب بود که نکنه لباسش به جایی بخوره و بدشون بیاد؛ بابام داشت از بدبختی و گرفتاری‌های ما می‌گفت و التماس می‌کرد که این پول ناهار را نگیرن، مدیر مدرسه هم بهش گفت که باشه، به جاش جمعه‌ها بیا حیاط را جارو کن/
6
9
3K
صف نونوایی بودم. یه دختر خانمی سوار موتور کراس اومد و پارک کرد. مردای بالای پنجاه سال که با حالتی بین تمسخر و تعجب نگاش کردن، زن‌های بالای چهل هم یه نگاه پراز نفرتی بهش داشتن. پشت سر من دوتا جوان در این مورد بحث می‌کردن، اون آقایی که ریش پروفسوری داشت با منش اصلاح‌طلبانه/
29
39
3K
معلمای عزیز بیایید این زیر بگید که عجیب‌ترین چیزی که روز معلم از بچه‌ها هدیه گرفتید چی بوده؟
خودم : تریاک
158
28
3K
گفتم باشه من میرسونمت. سوارش کردم بردم تا آسایشگاه و همین‌طوری چون تا اونجا رفته بودم گفتم بذار ببینم این واقعا بچه‌ش مریضه؟
رفتم داخل و یه پرستار را اونجا دیدم، بهش گفتم اون خانم را میشناسی؟
توضیح داد که بچه‌ش مریضه وتازه از روستاهای اردیبل اومدن رشت. تازه یک روزه که بستری شده/
7
6
3K
تو گروه معلما یه ارزشی پیام داده بود که :«اقتصاد آمریکا ورشکسته‌ست، برای همین نمیذاره به ما وام بدن، چون خودشون میاز دارن»
من بهش جواب دادم:«فقط یه فقره،ثروت ایلان ماسک چهار برابر وام درخواستی ماست»
جواب داده:«این بخاطر کروناست، چندماه دیگه ماسک ارزون میشه، اینم ورشکست میشه».
46
103
3K
خواست تایید من را هم بگیره، گفت:« درست نمیگم آقا؟»
گفتم :« موتور مال شماست؟»
گفت :«نه»
_مال این آقاست؟
_ مگه ندیدید، مال اون خانمه‌ست که زرد پوشیده. با موتورش ست کرده.
گفتم:« خب وقتی نه موتور مال شماست، نه شما سوارش میشی، دیگه چه ربطی به من و شما و این آقا داره که کی چکار میکنه؟»
10
6
3K
من روزی چندتا از این گداها میبینم.
بهش گفتم من همین که ببینم یکی داره گریه میکنه برام دلیل کافی هست که باور کنم راست میگه. داروها را بهش بدید من حساب میکنم.
داروها را دادم بهش و گفتم پول تاکسی داری؟ گفت من فارسی بلد نیستم،آدرس‌ها را هم نمیدونم،تا اینجا را پیاده اومدم!/
4
4
3K
باهاش صحبت کردم گفت که پسرش را آورده آسایشگاه بیماران روانی و شوهرش هم ولشون کرده و رفته.الان دنبال داروهاش اومده. یه کارت بانکی هم با پاکتش داد که کاغذ رمز هم توش بود.
دادم به متصدی یه موجودی گرفت فقط ۷ هزار تومن توش بود. دکتر داروخونه یه پوزخندی به سادگی من زدو گفت: این فیلمشه/
8
7
3K
به عنوان یه آدمی که متولد بروجن هست یه ترفند برای این مواقع یادتون بدم که اگه با کتونی رفتید بیرون و اینطور گرفتار یخبندان شدین، بندهای کتونی را باز کنید و به جای روی کفتش، زیر کفش گره بزنید.
53
54
2K
پارسال برای لاتاری که ثبت نام کرده بودم، بچه‌م تصورش این بود که دیگه کار تموم شده‌ست. تمام سوالاتش مربوط به آمریکا بود، اونجا پی‌اس‌فور چنده؟ اونجا من می‌تونم برم توی هالیوود کار کنم؟ به نظرت میشه از اونجا بریم برزیل نیمار را ببینیم؟ تو اونجا بری کارگری چقدر حقوق می‌گیری؟
51
50
2K
حالا تازه بعدشم برادرای این پیرمرده اومده بودن دعوا که تو غلط میکنی وسط زمین پدری ما مرغداری بزنی، بوی مرغ میاد فصل درو اذیت میشیم. یه دعوا هم اونجا شده بود.
حالا شده حکایت مخالفای آخوند.
هنوز هیچی نشده دارن همدیگه را میکوبن و جر میدن ، دعوای مسخره‌ای دارن سر حکومت خیالی خودشون
17
25
2K
از آخرین بار که اصطلاح « برف دالو کش» را شنیدم شاید بیشت سال گذشته. دالو در زبان لری به معنای پیرزن و پیرمرد به کار میره و در برف‌های طولانی‌مدت و سنگین، این یک اتفاق معمول بوده که بسیاری از کهنسالان در اثر برف و تبعات اون بمیرن. خصوصا اون‌هایی که توان برف‌روبی از سقف خونه‌هاشون/
28
119
2K
مخالفتش با موتورسواری زنان را در این قالب بیان کرد که:« آخه گواهینامه نداره، بزنه به یکی هزار گرفتاری پیش میاد»
جوان مقابل ضمن مخالفت گفت که:« خب مگه تقصیر اینه که گواهینامه بهش نمیدن؟ الان که خوب رانندگی میکنه؟ البته این موتور یکم برای خانما مناسب نیست.»
بعد برگشت سمت من و /
2
2
2K
خدا رحمتش کنه یه بنده خدایی بود توی لردگون که زحمت تهیه و توزیع مواد مخدر بین چند روستا بر دوشش بود.اون موقع هنوز اسکناس هزارتومنی رایج بود.اونجا بخاطر تصویر روش، بهش می‌گفتن« پول امامی».
این بنده خدا یه شیره‌ی تریاکی داشت هر گرم دوازده هزار تومن.بهش می‌گفت«شیره‌ی دوازده امامی»
16
53
2K
یعنی قشنگ حال کردم باهاش. روحش شاد باشه که نه تنها موسیقی را قطع نکرده، بلکه به اون پسرعموی پفیوزش هم گفته پشمالو
5
3
2K
به طور متوسط زنبور عسل عمر بین پنجاه تا نود روز داره. یعنی حداکثر سه ماه.
پارسال ده ها هزار زنبور کندوهای پدرم یهویی غیبشون زد، امروز بعد از ۱۱ ماه همشون باهم برگشتن!
335
82
11K
37
18
2K
مدتی برای خرج تحصیلم قبرکَنی می‌کردم. پیرمرد همکارم بعداز کندن هر قبر می‌گفت:«مبارکش باشه».
واین تمام فلسفه‌ی زندگی بود، زیبا دیدن همه چیز
9
131
2K
یوسفی یه جوری میگه قطری ها با دلارهای نفتی نمیتونن حریف ایران بشن انگار دلارهای ما از فروش ریزپردازنده های کامپیوتر به دست میاد
3
158
1K
این توییت‌های بعد مهمونی یلدا را می‌خونم که خانم‌ها شاکی هستن چرا مردها توی کار خونه کمک نمی‌کنن، متوجه میشم پدرم چه لطف بزرگی در حق ما کرد که ناخودآگاه، با رفتارش ما را از این دعوای تقسیم کار راحت کرد.
تاجایی که یادم میاد توی خونه‌ی ما، تقسیم کار زنونه و مردونه معنا نداشت/
36
16
2K
آقا من یه پسرعمو دارم، این بنده خدا چند سالی بود افتاده بود دنبال این مسخره‌بازی گنج پیدا کردن و نقشه خوندن و هر جایی یه سنگ کج هست یه داستان براش بافتن. چندسالی مسخره‌ی عالم بود ولی فکر کنم که آخرش پیدا کرد. در عرض سه سال دوتا خونه خریده، لندکروز و لیفان هم توی پارکینگش گذاشته.
10
1
1K
شما که خیلی جدی می‌خواید بگید ما ساندویچ ششصد تومنی می‌خوریم، دیگه چیش شوخی باشه؟ یعنی مثلاً نمی‌دونستید اونجا کجاست، قیمتش چطوره و اینا؟ منو هم ندادن دستتون؟
29
15
1K
این کارگره تازه بچه‌دار شده، ظرف قند و چای و نمک و ... همه چیزش قوطی شیر خشکه.
9
4
1K
پسر وسطی میگه: آره، اتفاقا منم یه مدت اصفهان توی مرغداری کار کردم، میشم مسئول مرغداری.
اون یکی میگه چرت تو بشی مسئول؟ تو اصلا سواد داری؟ من باید بشم رییس مرغداری.
هیچی دعوا کش پیدا میکنه، از یه مشت و لگد میرسه به لشگرکشی فک و فامیلی و یه پرونده‌ای که بالای یک میلیارد دیه داشت/
5
3
1K
جدی یه عده باورشون اینه که من الکی میگم مردم حسرت برگر و سوخاری دارن. خوش به حالتون که با مردمی سروکار دارید که از حداقل‌ها بهره‌مندن. همین امروز یه نفر اومده بو مدرسه و پنجاه و هشت هزار تومن نداشت برای بچه‌ش کتاب بخره. کاش منم کارمند یه جایی بودم که با فقرا سروکار نداشتم.
27
36
1K
ولی خب اون موقعی واقعا ته دلم تیر کشید که اومد ازم پرسید بابا ما صدو بیست میلیون داریم ؟
گفتم چطور؟
دیدم رفته توی سایت علی بابا،بلیط دوبی به لس آنجلس را زده.
نه تنها دلم به حال سادگی اون بچه سوخت که دلم به حال خودمون هم سوخت که چطور سرنوشت ما به یه سری مرز جغرافیایی گره خورده
11
4
1K
بعد یه چندتایی سوال و جواب تازه معلوم د اصلا مرغداری وجود خارجی نداشته، دعوا سر هیچی بوده. اینا همگی خونه‌ی پدرشون مهمون بودن، تلویزیون اخبار پخش میکرده و وزیر کشاورزی گفته بوده برای احداث مرغداری صد میلیون وام میدن.
پسر بزرگه میگه:عه چه خوب،زمین کشاورزی خودمون را مرغداری کنیم/
1
3
1K
رشت واقعی همینه، نه اون عکسایی که شما از سنگفرش شهرداری و سبزه میدان گرفتید. رشت یه روستای یک میلیون نفریه.
چیزی به نام شهر و شهرنشینی اینجا وجود نداره. شهرداری رشت به مراتب ضعیف‌تر از یه دهیاری کوچیک در روستاهای اصفهانه.
12
37
1K
تجربه‌ی شما از حد نهایت آشفتگی روانی که داشتید چیه؟
یه روز پشت فرمون بودم و سیگار دستم بود، از پشت تلفن هم با یکی که پولم را بالا کشیده بود صحبت می‌کردم، مکالمه در جریان بود که سیگارم تمام شد، شیشه را دادم پایین و گوشی را پرت کردم وسط جاده و سیگار روشن را به گوشم چسباندم.
56
8
1K
خلاصه که همه را فرستادن داخل و چندتایی مامور هم بالای سرشون بودن که دوباره درگیر نشن. مساله نزاع جمعی خشونت‌بار بود. با چوب و چماق و سنگ و حتی تفنگ.
وقتی اسامی را میخوندن تازه فهمیدیم همگی اعضای یه خانواده هستن، چندتابرادر و خواهر و عروس‌ها و دامادها، حالا موضوع دعوا چی بود؟/
1
2
1K
یک مرغداری دوهزار متری اطراف کوهرنگ. وقتی قاضی گفت سند مرغداری کجاست؟ پیرمرده( بابای خانواده) گفت سند نداره.
_ یه پروانه‌ی ساختی، مجوز برقی، چیزی برای اثبات مالکیت نداره؟
__ نه جناب قاضی، هنوز برق نکشیدیم.
_ پس یعنی الان بدون برق دارید مرغ پرورش میدین؟
__ مرغ پرورش نمیدیم که!/
1
3
1K
من که پول خرید طلا برای خانمم ندارم، تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که همون ده_پونزده گرم طلایی که داره را میارم اینجا آب میکنم و براش یه چیز جدید درست میکنم. الان میخوام براش یه گردنی سبک درست کنم با ترکیبی از پنج رنگ طلای مختلف.
28
4
1K
تک تک دانش آموزای مدرسه‌ی ما گرفتار شدن. چندنفر ریه‌شون درگیر شده و خانواده‌هاشون هم همه وضعیت بحرانی دارن.
یعنی یکبار نشد که حتی از روی شانس هم این حکومت در شرایط سخت تصمیم درست بگیره. این بازکردن چند هفته‌ای مدارس چه کار احمقانه‌ای بود که این‌ها انجام دادن.
13
11
1K
خب طبیعتا من ته دلم یه غصه‌ای می‌نشست از اینکه چه ظلمی به این بچه کردم که توی این نکبت‌سرای باستانی به دنیا آوردمش. یعنی نه اینکه دلم به حال خودم نسوزه، بالاخره این ظلم هم در حق ما شده بود که بی‌پناه، وسط این خراب شده زاییده شدیم. زندگی شاید قشنگ باشه ولی نبودن از اونم قشنگ‌تره
6
3
1K
به خدا این زندگی نیست که آدم حتی روزای تعطیلش هم مثل سگ جون بکنه ولی بازم دلش برای هزارتا چیز کوچیک بلرزه. اون‌قدری که بابت تمدید اجاره خونه و گرون شدن همه چیز حرص خوردم تپش قلب گرفتم. الان دیگه فقط حالم از آخوند به هم نمی‌خوره، از هرکی مخالفشون نیست متنفرم.
8
24
1K
البته منظور اینه که دفترخونه‌های میبد طلاق را ثبت نمی‌کنن، حداقل یک نفر را من می‌شناسم که مجبور شد از میبد بره به یزد تا اونجا طلاق توافقی با خانمش را ثبت کنه.
🔻تنها شهر بدون طلاق ایران کجاست؟
▫️ حتی یک مورد طلاق در ۱۰ ماه گذشته سال ۹۹ در شهرستان میبد استان یزد ثبت نشده است.
38
3
115
7
51
1K
یکی از لحظاتی که واقعا از درون فرو ریختم و حس لوزر بودن بهم دست داد موقعی بود که یه نفر یه فیلمی آورده بود از یه « خز پارتی»
یه سری بچه تهرونی مثلا سعی کرده بودن خزترین حالت ممکن را نمایش بدن.
بعد نگاه می‌کردم که ای بابا، اینا که تازه حالت خوب ماست، انگار فیلم عروسی‌های ما بود.
14
12
1K
بعد یه مدت شروع کرد سرچ کردن در مورد زندگی آمریکایی، ویدئوهای چندتا یوتیوبر را با جدیت دنبال می‌کرد، یهو می‌اومد می‌گفت: بابا رفتیم اونجا قهوه از استارباکس نخر،چون قهوه‌ش سرده، اسم آدما را اشتباه می‌نویسن.
-میدونی مک دونالد یه ساندویچ بخری هر چقدر بخوای میتونی نوشابه بخوری؟
1
1
1K
همین الان پسرم گفت :«بابا تشنه شدم، آب میخوام»
سرم توی گوشی بود و داشتم به یکی پبام می‌دادم،حواسم نبود، با همون حالت رفتم یه لیوان آب از یخچال پرکردم، خودم خوردم و لیوان را گذاشتم سرجاش و برگشتم.
پسرم یه نگاه به من کرد و به یه حالت تعجب و پرسش همزمان گفت :« اشتباه گفتم؟»
7
15
979
#زندگی_نرمال اینه که هر تلاشی آخرش به ثمر بشینه نه این زندگی سگی من که بیست سال دور از تمدن و آب و برق و حموم توی مدارس عشایری جون کندم، جوانی و سلامتیم هدر شد و الان بعد مدرسه هم میرم کارگری و هنوز توی هزینه‌ی تعمیر یه تلویزیون موندم.
7
22
953
چقدر تلخه که من می‌میرم و آرزوی داشتن دندان‌های سالم و گاز زدن یه سیب را به گور خواهم برد، فقط به جرم اینکه جایی دنیا اومدم که هزینه‌ی درمان یه دندان خیلی بیشتر از حقوق یک ماه یه معلمه.
7
25
938
حالا که بحث فروش کمک‌های یونیسف در بازاره منم یه خاطره بگم: سالی که زلزله‌ی بم اومد من توی یه کارگاه آشپزی در چهارمحال و‌بختیاری کار می‌کردم. یه روز که قرار بود برای یه نفر غذای عروسی بپزیم کیسه‌ی برنج را که باز کردم یه پاکت توش بود به همراه مقداری پول ونامه‌ای به هموطن بمی.
10
28
937
را نداشتن و یا در برف محبوس و از گرسنگی و سرما تلف می‌شدند و یا بر اثر فروریختن سقف سنگین شده از برف مدفون می‌شدند.
وضعیت بارش برف در چهارمحال و بختیاری از حد بحران فراتر رفته و داره به یک فاجعه تبدیل میشه. ارتفاع برف در کوهرنگ و امام قیس تا سه متر هم رسیده.
5
24
910
لاله‌ی واژگون را «گل سرنگون» هم می‌نامند.
در بین بسیاری از قشقایی‌ها، نگاه کردن به درون این گل را منع می‌کنند و معتقدند این گل، شاهد سربریدن سیاوش بوده و از شرم سر پایین انداخته و به همین دلیل، نگاه به چشمان این گل را بی حرمتی به آن می‌دانند.
13
57
916
نمیدونم چی شد که یهو یادم اومد پنج سال اول زندگی مشترک ما ، همسرم بخاطر شغلش رشت ساکن بود و من توی چهارمحال و بختیاری معلم بودم و ظهر چهارشنبه از لردگان حرکت می‌کردم، صبح پنج‌شنبه رشت بودم، ظهر جمعه از رشت حرکت می‌کردم و صبح شنبه سرکلاس میرفتم. دوهزارکیلومتر رانندگی در تنهایی
17
1
903
کربلایی امیرقلی هم سال ۷۰ پسرش را که نوار ترانه گوش می‌داد لو داده بود. کمیته اومد و ضبط و نوارهاش را ریخت توی کوچه. همون‌جا دم در بچه‌ی بیچاره را شلاق زدن و گریه‌هاش را همه یادشون هست. وقتی امیرقلی فوت شد همه فامیلش برای ختم اومدن بودن به جز پسرش.
این فیلم رو که امشب پخش کردند بچه که بودم دیدم
مادری که جوان خودشو به انقلابیون لو داده و با طیب خاطر به اعدامش راضیه!
اما نکته مهم اینه که من شاهد شادی و رضایت مردم بودم اون موقع!
تو خونه، مدرسه و محل همه ازین پیرزن پلشت و پلید و بی‌عاطفه تمجید می‌کردند!
مادر و مردمِ در مدار!
666
660
7K
8
12
870
راستش خودمم خسته شدم از بس اینجا غر زدم، دوست ندارم همیشه نالان باشم ولی واقعیت همینه که هست، زندگی برای امثال من به بن‌بست رسیده، دیگه کارکردن و پس‌انداز کردن هم معنی نمی‌ده، من یه حقوق معلمی میگیرم که به زور دوازده تومن میشه، یه سال پیش تصمیم گرفتم یه تغییری توی مخارجم/
جوری به انتهای خط رسیدم که دیگه تصمیم گرفتم آخرین ریسک ممکن را بکنم، تمام زندگیم را بفروشم، سابقه‌ی کارم را پیش خرید کنم و هرچی هست و نیست را بدم دست یه قاچاقچی که یه جوری منو از این خراب شده ببره هرجای دیگه‌ی این دنیا. وسایل خونه را از یکی دوماه دیگه می‌فروشم، بعدشم این لگن رو
20
3
248
27
21
810
مادرم می‌دونه من خیلی قالی دوست دارم، هر موقع بافتن یه قالی تموم میشه عکسش را برام میفرسته.
27
6
804
کاش دوغابش را با سیمان سیاه می‌زدن.
6
5
788
گویا هنوز خیلی‌ها نمی‌دونن که به گربه‌ها مرخصی زایمان تعلق نمی‌گیره و اونها مجبورن برای پیدا کردن غذا بچه‌هاشون را جایی بذارن و بعد بیان سراغشون. هرکسی را میبینی یه بچه گربه گرفته آورده خونه و توییت کرده:« این کوچولو را تازه پیدا کردم، دنبال سرپرست می‌گردم».
2
60
789
واقعا دنیای بچه‌ها خیلی زیبا و ساده‌ست. با پسرم فیلم نگاه می‌کردیم؛ گفت :« بابا این شهربازی کجاست؟»
گفتم: آمریکا
میگه: « فردا بیا بریم آمریکا شهربازی»
فسقلی فکر میکنه من توحید عزیزی‌ام.
3
13
742
کلاس اول راهنمایی بودم، تابستون که شروع شد رفتم پیش یه نقاش ماشین ،شاگردی.
«حسین فوری» اون موقع توی محل ما خیلی معروف بود، می‌گفتن هرویین مصرف میکنه. نشئه که بود مثل تراکتور کار می‌کرد.یهو می‌دیدی از صبح تا غروب یه ماشین را بتونه می‌کرد و رنگ می‌زد.هر روز صد تومن می‌گرفتم./
10
19
748
دیگه باید بپذیریم که در هرجای دنیا، از شرق مغولستان تا غرب بولیوی، چهارتا درخت، ریل راه آهن و ساختمان یک طبقه وجود داره و در فصل پاییز هم برگ درختان به رنگ‌های زرد، نارنجی و قرمز روی زمین می‌ریزه. این تصویر چی داره که باید تعجب کنیم که لرستانه؟
13
11
708
یه مساله‌ی تلخ و چرک که توی این اکانت‌های مهاجرتی اینستاگرام خیلی رایجه اینه که قشنگ میدونن مردم ایران حسرت یه غذای ساده را هم دارن و دقیقا هم به شکل تحقیرآمیزی روی این مساله مانور میدن، به این شکل که هر روز استوری میذارن که: خب اینم از غذای امروزمون(عکس یه برگر یا سوخاری ساده)
22
15
693
بابا از سر کار بر‌می‌گشت و اگه مثلا چای آماده نبود خودش کتری می‌ذاشت، هرکسی وقت می‌کرد خونه را جارو می‌کشید، آشپزی و... هم همین‌طور. اینطور شد که من میرم خونه داداشم، تعجبی نمی‌کنم که داره ظرف می‌شوره یا اون یکی داداشم لباس‌های خونه را می‌شوره. یعنی فکر نمی‌کردیم غیرعادی باشه/
1
0
711
من معلمی را دوست دارم و واقعا فکر نمی‌کنم شغل دیگه‌ای را به این حد جدی بگیرم.اما این عشق یک‌طرفه واقعا زندگی منو ازم گرفت. پونزده سال از جوانی خودمو در روستاهایی گذروندم که از کوچک‌ترین امکانات محروم بودن، سال‌هایی که می‌شد زندگی را تغییر داد من دغدغه‌ی هیزم و نفت داشتم/
17
36
694
قشنگ تصورش این بود دارم در مورد کارخونه‌ی تولید ماسک «آیلان» صحبت میکنم. منتظر بودم بقیه بیان مسخره‌ش کنن، دیدم معلم پرورشی کامنت گذاشته :« اصلا اینا همه شایعات غربی‌ها برای ترساندن کشورها و فروش اجناس به دردنخور به اونهاست، ماسک فقط برای کادر درمان لازمه، بقیه نباید بخرن»!
7
0
653
مثلا میگم من خیاطی میکنم، نیشخند میزنن و سعی می‌کنن آدمو دست بندازن. اون اوایل خیلی برام سنگین بود تحمل این حرفا ولی کم‌کم یاد گرفتم چطور جواب بدم که حس نکنن ازم نقطه ضعفی گرفتن. الان که دیگه اصلا نظر بقیه برام مهم نیست، همین که خودم و زنم از این وضعیت راضی هستیم کافیه.
4
1
662
حالا توی فامیلمون هم کم و بیش مردها کمک‌حال همسرشون هستن، ولی از وقتی با یه سری آدمای دیگه ارتباط گرفتم دیدم انگار از نظرشون ما خیلی مرد کاملی محسوب نمیشیم. این نیشخندها و کنایه‌ها و «زن ذلیل » گفتنا و « پیرهن صورتی» و... فقط هم از سمت مردها نبود. تعجب من از بعضی خانم‌ها بود که/
2
0
655
پدرم سی سال رفتگر بود.تعریف می‌کرد که: ما رفتگرها چون سروکارمون با آشغال بود خودمون یه جورایی از کاری که می‌کردیم شرمنده بودیم، یه روزی اعضای شورای شهر برای روز کارگر اومدن با لباس ما چندتاعکس درحال جاروکردن گرفتن، اون روز بیشتراز هر روزی از شغل خودمون خجالت کشیدیم./
💢 اجرای طرح #رفتگر_داوطلب در شب گذشته بدست اعضای محترم جامعه سبز اندیش و شهروندان داوطلب
#نارنجی_پوشان
#آشغال_نریزیم
#بی_زباله
@anjoman_sabz
11
37
322
8
45
617
چندروز پیش برای پسرم تولد گرفتیم، از اون روز دلهره‌ی اینکه چطور با این پول باقیمانده، تا آخر ماه دوام بیارم یه لحظه دست از سرم برنداشته. زندگی هیچ وقت برای من این‌قدر سخت و غیرقابل تحمل نشده بوده. هیچ وقت.
10
13
635
می‌خوان برام تولد سورپرایزی بگیرن ولی اونقدر رفتارشون تابلوئه که الان که رفتن بیرون من بلند شدم چای درست کردم، بشقاب و چنگال آماده کردم و یه چاقو هم رنگی کردم که اومدن همون جلوی در کیک را ببُرم. آهنگ تولد را هم آماده کردم که من اونا را سورپرایز کنم.
20
3
634
از خوبی‌های کار کردن با بچه‌ها اینه که میشه از هر چیز بی مزه، ساده و بی‌خودی براشون بازی‌هایی ساخت که حسابی خوششون بیاد. هرچند از دید ما خیلی احمقانه به نظر بیان.
اینم یه اسنراحتیه که برای وسط املا انجام میدم، قراره هدفش تقویت ماهیچه‌های دست باشه، اما جزو بازی‌های محبوبشون شده.
18
16
587
پسرم اونقدر پیله کرد که آخرش امروز مجبور شدم برم براش یه کتابخونه‌ی کوچیک درست کنم. از اونجا که ما از نسل اونایی هستیم که همیشه برامون کفش دوسایز بزرگتر می‌خریدن تا برای سالهای بعدمون هم بشه، منم کتابخونه را با چوبی ساختم که تا دو دهه دیگه هم براش قابل استفاده باشه.
15
3
560
@moolook93
@hodarostami
به حرفش توجه نکن هدی‌جان، این‌ها دوست ندارن گوه خوردن تو را ببینن. هرکسی بهت گفت گه نخور شما توجه نکن، حسابی گه بخور.
6
2
511
این دکتر قناعی رشت واقعا سیاه‌ترین آدمیه که تا حالا دیدم. برای تمام مریض‌هاش آندوسکوپی می‌نویسه و صرفا هم آندوسکوپی باید توسط خودش انجام بشه. حالا این یه طرف، اینکه برای آندوسکوپی پنج میلیون میگیره واقعا انتهای کلاهبرداریه. بیمارستان خصوصی هم خیلی کمتر از نصف این مبلغ میگیره.
18
11
511
پسرم چندمدت پیش در عروسی یه کلمه‌ای را شنیده بود و من بهش گفتم:«این کلمه زشته،دیگه اینو نگو»
امروز دوساعت داشت برام توضیح می‌داد که:« با جارو زدم کبوت را کشتم» منم نمی‌فهمیدم چی میگه،رفت عکسش را آورد گفام:«اینکه عنکبوته»
میگه:«تو مگه نگفتی عن زشته نباید بگیم؟»
موندم چطور بخندم
4
20
508
مثلا طرف زور می‌زد که ادای عقب‌افتاده‌ها را دربیاره،جوری حوری می‌رقصید که مسخره به نظر بیاد، حالا چی می‌رقصید؟ من دیگه فکر می‌کردم اگه رقاص خوبی باشم اون‌طور می‌رقصم.
یکیشون شلواری پوشیده بود که بقیه خیلی بهش می‌خندیدن. حالا من دقیقا همون شلوار را چند روز قبلش با شوق خریده بودم.
3
0
509
رفتم سر ساختمون برای تخریب یه سقف. از صبح تا ظهر یه سر پتک می‌زدم و سقف تکون نمی‌خورد. با ناامیدی نشستم یه گوشه که یه سیگار بکشم. یه بلوک برداشتم انداختم روی سقف و یهو تمام سقف با هم ریخت پایین. توی دلم گفتم یعنی میشه یه روز صبح بلند بشیم و این سقف محکم جلوی چشم ما یهو بریزه؟
5
24
515
داشتم برای این بچه هد بند می‌دوختم، اومده میگه:« بابا چون داری برام زحمت میکشی منم برات یه دونه «قدگیر» درست کردم».
منظورش متر خیاطیه🙂
10
6
516
بابام اومد و مادرم با حرص و‌جوش گفت این پسرت همین‌طوری سرخود بلند شده رفته مشهد. بابا یه نگاهی به من کرد و خیلی خونسرد گفت: خب قبول باشه. ناهار چی داریم؟
8
1
504
پسرم بهم گفت: «بابا اگه رفتیم آمریکا، تو خیلی خوش‌شانسی که نیازی به ان‌وورد پس نداری.»
بعد بلند بلند خندید.
اومدم سرچ کردم دیدم پدرسگ منظورش اینه من خیلی سیاهم.
N word pass
8
1
496
کابینت‌ها و کمد‌ها با رنگ گردویی نصب شده بودن، اون وسط سالن یه شوفاژ مثل یه وصله‌‌ی ناجور توی چشم می‌اومد. برای شوفاژ کاور درست کردم.
27
1
475
یاد مراسمای روضه و ختم انعام توی لردگون افتادم. وسط روضه یهو همه بلند می‌شدن، تلویزیون را روشن می‌کردن جومونگ را ببینن. یا آخون داشت روضه می‌خوند، دورتا دور مجلس پیک نیک بود که داشت فشارخون عزاداران را کنترل می‌کرد.
یه بار وسط دعاخوندن بود، یکی اومد میکروفون را از جلوی دهن/
7
7
474
@AndreMeat
یه سال توی یه روستا درس می‌دادم و روز کودک به بچه‌ها گفتم چه آرزویی دارید، یکی گفت دوست دارم پیتزا بخورم،بعدش چندنفر گفتن ما هم دوست داریم ساندویچ بخوریم. نتیجه اینکه هفته‌ی بعدش ما معلم‌ها روی آتش پیتزا پختیم و ساندویچ با سوسیس و کالباس فراوون برای همه‌ی بچه‌ها.
5
6
473
یک موضوع چرتی که آخوند در ذهن مردم فرو کرده اینه که روز عاشورا نباید کار کرد، کراهت داره و...
بعد خودشون همین دو روز تاسوعا و عاشورا بار یکسال خودشون را می‌بندن.
2
12
453
حالاکه بحث زبان مادری داغه منم یه خاطره بگم از سال ۸۲.
اولین سال معلمی بود و در یه ابلاغ تبعیدگونه من را فرستادن به روستایی که حتی روی نقشه هم موجودیت نداشت. روستای شهسوار بیدله. جایی که در اوج شکوهش بیست خانوار ساکن داشته و بعد از زلزله‌ی دهه‌ی هفتاد، شهرک هجرت را درکنار لردگان/
5
20
453
پیکه که لایی شکیرا زدی همه عمر، دیدی که چگونه وحید، پیکه را لایی زد.
0
14
428
صد و بیست تومن پس انداز یکساله که دیگه آخر زورم برای تغییر زندگیم بود. وقتی سر همین یکسال صابخونه دویست تومن گذاشت روی پول پیش، وقتی کرایه دوبرابر شد فهمیدم همش پوچ بود. حتی یک کارمند با تمام حقوق یکسالش هم نمی‌تونه خونه‌ای که توی حاشیه شهر گرفته را تمدید کنه. این یعنی بن‌بست
3
5
434
کثافت امروز هم تکمیل شد:
در روستای مسن لردگان، مردی بیست و هشت ساله به علت مشکلات مالی و خانوادگی، خود و فرزندانش را آتش زد؛ خودش و دختر سه‌ساله‌اش کشته شدند و پسر ۱۰ ساله‌اش با وضعیت وخیمی بستری‌ست.
10
19
438
نمی‌خوام بچه‌م را مدرسه بفرستم؛ پس چه کنم؟
این قسمت: پایه‌ی اول ابتدایی
کتاب فارسی
اگه خودتون یا اطرافیان شما بچه‌ی کلاس اولی دارید این رشته توییت به ساده‌ترین شکل ممکن شما را از شش هفته‌ی آغازین سال تحصیلی عبور خواهد داد.
فصل اول کتاب:« نگاره‌ها»
/
10
83
432
در تمام سالهای اخیر، کانون صنفی معلمان، در تمام وقایع اجتماعی، سمت درست ایستاده و این جسارت را داشته که نه تنها خودش اعتراض کنه، بلکه از اعتراض دیگران هم حمایت کنه؛ بعد یه عده معتقدند معلمان لیاقت این را ندارند که به اندازه‌ی پایه حقوق ««مجید حسینی»ها درآمد داشته باشند.
کانون صنفی معلمان ایران قتل مونا حیدری را نشانه «فروپاشی جامعه ایرانی» دانست و نوشت مسئولیت مرگ او و افراد مشابه با حاکمیتی است که بر تثبیت قوانین عقب‌مانده و زن ستیزانه اصرار دارد و «با گفتمان‌سازی حول ارزش‌های ارتجاعی همچون ناموس و غیرت، به دفاع از جنایتکاران می پردازد.»
28
163
1K
1
9
414