@Somayeh19822
من هیچ وقت حوصله قصه گوش دادن نداشتم چون هرکی برام قصه تعریف میکرد پاره اش میکردم که اینطوری نبوده این چیزی که من میگم هست😁😁
همه فراری بودن😂
@Somayeh19822
مامانم
آروم آروم قصه های هزار و یک شب رو برام میگفت
یکم که بزرگتر شدم شبا برام سه تار میزد:
جان مریم چشماتو واکن، منو صدا کن
شد هوا سفید، در اومد خورشید
وقت اون رسید که بریم به صحرا
وای نازنین مریم...
چقدر دلم تنگ شد، صداش پیچید تو گوشم 🥹