اینجا خونهی تازهی ماست
ونکوور
چند قدمی اقیانوس
هنوز صدا توش میپیچه چون خالیه
چن تا گیاه بزرگ لازم داره
ساختمونای بلند رو از پنجره ساعتها نگاه میکنم
روتین زندگی دختر ساختمون بغلی دستم اومده
همهی وسایلمون با داستانهای قدیمیشون اومدن،
از یه خونهی دیگه،
مهاجر خونه ما شدن..