@Goldieaida
خالم از خارج اومده بود و مستقر شده بود خونه مادر شوهرش یک روز خواهرشوهره زنگ زد و اصرار اصرار که پاشین بیان اینجا من و مامان و خواهرم رفتیم حالا اونا ۹ صبح زنگ زدن ما یازده رفتیم گفتن ناهار فسنجون داریم جمعیت اونا ۱۰ نفر بود با ما سه نفر شدیم ۱۳ نفر
@TeymorDokht
@Goldieaida
بابا تا شوهره ساعت چهار برسه وقت داشت براش دوباره برنج بزاره حتی مام ساعت ۹ صبح اکی دادیم که بریم برای همین فرصت داشت غذا ی بیشتری آماده کنه سرزده که نرفته بودیم